مردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچ | | جان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ |
از شهر بی کرانهٔ هرگز رسیدهام | | تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ |
از کوره راه هرگز و هیچم مسافری | | در دست خون هرگز و در پای خار هیچ |
در دل امید سرد و به سر آرزوی خام | | در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ |
در کام حرف بوک و به لب قصّهٔ مگر | | بر جبهه نقش کاش و به چهرهنگار هیچ |
دنبال آب زندگی از چشمه سار مرگ | | جویای نخل مردمی از جویبار هیچ |
دست از کنار شسته نشسته میان موج | | پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ |
اصلی گسسته مانده تهی از امید وصل | | فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ |
خون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سال | | در پای شغل هرگز و در راه کار هیچ |
دیوانهٔ خردور و فرزانهٔ جهول | | عقل آفرین دشت جنون هوشیار هیچ |
با عزّ اقتدار و به پا بند ذلّ و ضعف | | با حکم اختیار و به دست اختیار هیچ |
هم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجوی | | از دفتر زمانهٔ بیاعتبار هیچ |
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال | | یکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچ |
عمری فشانده اشک هنر زیر پای خلق | | یعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچ |
قاف آرزوی باطلم از دشت پرغراب | | سیمرغ جوی غافلم از کوهسار هیچ |
ناآمده نتاجی ام از پشت هول و وهم | | نابافته نسیجی ام از پود و تار هیچ |
گم کرده راه پیکی ام از شهر بی نشان | | پیغام پر زپوچ رسانم به یار هیچ |
خاموش قصه گویم و گویای اخرسم | | بی پای بادپویم در رهگذار هیچ |
گویایی سکوتم و بیتابی درنگ | | تمکین بیقراری ام و بیقرار هیچ |
صرّاف سرنوشتم و سنجم بهای خاک | | نقّاد بادسنجم و گیرم عیار هیچ |
بیع و شرای خونم و بیّاع داغ و درد | | بازارگان مرگم و گوهرشمار هیچ |
جنس همه زیانم و سودای هیچ سود | | سوداگر خیالم و سرمایهدار هیچ |
سیم سپید سوختهام در شرار پوچ | | زرّ امید باختهام در قمار هیچ |
گنجینهٔ دریغم و ویرانهٔ فسوس | | اندوهگین بیهده افسوس خوار هیچ |
آیای بی جوابم امّای بیدلیل | | گفتار پوچ گونه و پنداروار هیچ |
ناپایدار کوهم و برجای مانده سیل | | گردون نورد گردم و گردون سپار هیچ |
گردنده روزگارم و چرخنده آسمان | | لیل و نهار سازم و لیل ونهار هیچ |
پرگار سرنگونم و عمری به پای سر | | بر گرد خویش دور زده در مدار هیچ |
عزلت نشین خانهٔ بی آسمانه ام | | محنت گزین بی در و پیکر حصار هیچ |
سرمست هوشیاری و هشیار مستی ام | | بر لب شراب هرگز و در سر خمار هیچ |
اندیشهٔ محالم و سودای باطلم | | معنی تراز صورت و صورت نگار هیچ |
در وادی فریبم و لب تشنهٔ سراب | | در خانهٔ دروغم و چشم انتظار هیچ |
آزادهٔ اسیرم و گریان خندهروی | | گریان ز چشم خنده بر این روزگار هیچ |
بدنامی حیاتم و بر صفحهٔ زمان | | با خون خود نگاشتهام یادگار هیچ |
صلح آزمای جنگم و پیکارجوی صلح | | بی هم نبرد هرگز و چابکسوار هیچ |
تیر هلاک یافتهام از شغاد کید | | خطّ امان گرفته از اسفندیار هیچ |
بر دوش خویش کشتهٔ خود را کشیدهام | | تا ظلم گاه معدلت از کارزار هیچ |
محکوم بی گناهم و معصوم بیپناه | | مظلوم بی تظلّم و مصلوب دار هیچ |
دردم ازین که تافتهام از امید سرد | | داغم ازین که سوختهام در شرار هیچ |
کس خواستار هرگز، هرگز شنیدهاید؟ | | یا هیچ دیدهاید کسی دوستار هیچ |
آن هیچکس که هرگز نشنیدهای منم | | هم دوستار هرگز و هم خواستار هیچ |