زال در نوجوانی از جانب منوچهر، پادشاه ایران، حکمران قبایل سیستانی شد و پس از این تفویض قدرت روزی برای شکار و تفرّج با گروهی مرزهای کشور را در نوردید تا به مرز شهر یا کشور کابل رسید. گروهان زابلی در دشت کابل خیمه را بر پا کردند و سرگرم شکار شدند [۲] تا اینکه یک روز در ملاقات دو جانبه زال و مهراب، زال جوان از وجود رودابه آگاه گشت و با توصیفات همراهان ندیده عاشق رودابه شد.
رودابه نیز ندیده دلداده زال گشت، در این میان پرستندگان و ندیمههای رودابه وسیله دیدار هر دو عاشق و معشوق را مهیا کردند تا آن دو یکدیگر را از نزدیک ملاقات نمایند. زال باید شبانه از دشت کابل مخفیانه و بهدور از نگهبانان کاخ مهراب به قصر رودابه نزدیک میشد تا بتوانند چهره به چهره با یکدیگر گفتگو نمایند چون راهی جز این وجود نداشت. وصفی که زال از رودابه شنیده بود:
ظاهراً واژهٔ رودابه از دو بخش رود بهمعنای فرزند و آب بهمعنای تابش و روشنایی تشکیل شدهاست و بهمعنی فرزند تابناک است. رودابه عمر درازی داشتهاست و پس از مرگ پسرش رستم، در حالتی نزدیک به دیوانگی میافتد.[۴]