ز ترکان یکی بود بازور نام | | به افسوس بهر جای گسترده کام |
بیاموخته کژی و جادوی | | بدانسته چینی و هم پهلوی |
چنین گفت پیران بافسون پژوه | | کز ایدر برو تا سر تیغ کوه |
یکی برف و سرما و باد دمان | | بریشان بیاور هم اندر زمان |
هوا تیرهگون بود از تیر ماه | | همی گشت بر کوه ابر سیاه |
چو بازور در کوه شد در زمان | | برآمد یکی برف و باد دمان |
همه دست آن نیزهداران ز کار | | فروماند از برف در کارزار |
ازآن رستخیز و دم زمهریر | | خروش یلان بود و باران تیر |
بفرمود پیران که یکسر سپاه | | یکی حمله سازید زین رزمگاه |
چو بر نیزه بر دستهاشان فسرد | | نیاراست بنمود کس دست برد |
وزان پس برآورد هومان غریو | | یکی حمله آورد برسان دیو |
بکشتند چندان ز ایران سپاه | | که دریای خون گشت آوردگاه |
در و دشت گشته پر از برف و خون | | سواران ایران فتاده نگون |
ز کشته نبد جای رفتن به جنگ | | ز برف و ز افگنده شد جای تنگ |
سیه گشت در دشت شمشیر و دست | | بروی اندر افتاده برسان مست |
نبد جای گردش درآن رزمگاه | | شده دست لشکر ز سرما تباه |
سپهدار و گردنکشان آن زمان | | گرفتند زاری سوی آسمان |
که ای برتر از دانش و هوش و رای | | نه در جای و بر جای و نه زیر جای |
همه بندهٔ پرگناه توایم | | به بیچارگی دادخواه توایم |
ز افسون و از جادوی برتری | | جهاندار و بر داوران داوری |
تو باشی به بیچارگی دستگیر | | تواناتر از آتش و زمهریر |
ازین برف و سرما تو فریادرس | | نداریم فریادرس جز تو کس |
بیامد یکی مرد دانشپژوه | | به رهام بنمود آن تیغ کوه |
کجا جای بازور نستوه بود | | بر افسون و تنبل بران کوه بود |
بجنبید رهام زان رزمگاه | | برون تاخت اسپ از میان سپاه |
زره دامنش را بزد بر کمر | | پیاده برآمد بران کوه سر |
چو جادو بدیدش بیامد به جنگ | | عمودی ز پولاد چینی بچنگ |
چو رهام نزدیک جادو رسید | | سبک تیغ تیز از میان برکشید |
بیفگند دستش بشمشیر تیز | | یکی باد برخاست چون رستخیز |
ز روی هوا ابر تیره ببرد | | فرود آمد از کوه رهام گرد |
یکی دست بازور جادو بدست | | بههامون شد و بارگی برنشست |
هوا گشت زان سان که از پیش بود | | فروزنده خورشید را رخ نمود |
پدر را بگفت آنچه جادو چهکرد | | چه آورد بر ما بهروز نبرد |
بدیدند از آن پس دلیران شاه | | چو دریای خون گشته آوردگاه |
همه دشت کشته ز ایرانیان | | تن بیسران سر بیتنان[۲] |