ازدواج که پیوند زناشویی نیز نامیده میشود، یک پیوند فرهنگی و اغلب قانونی/حقوقی به رسمیت شناخته شده میان دو کس به نام همسر یا زنوشوهر است. این پیوند حقوقی تعهداتی را میان یکدیگر و نیز میان آنها و فرزندانشان یا خویشاوندان سببیشان برقرار میکند.[۱] ازدواج تقریباً پدیدهای جهانفرهنگی است[۲] اما تعریف ازدواج در فرهنگها و ادیان و در درازای زمان متفاوت است. معمولاً، ازدواج نهاد اجتماعی است که در آن روابط بین فردی، همچون آمیزش جنسی، تأیید یا نفی میشوند. در برخی فرهنگها، ازدواج پیش از انجام هر گونه کنش جنسی اجباری است یا به آن توصیه میشود.
انسانها ممکن است به دلایل گوناگونی ازدواج کنند؛ از جمله اهداف قانونی، اجتماعی، میل جنسی، عاطفی، مالی، معنوی یا مذهبی. اینکه چه کسی با آنها ازدواج میکند میتواند تحت تأثیر جنسیت، قوانین اجتماعی تعیین شده برای زنای با محارم، قوانین تجویزی ازدواج، گزینش پدر و مادر، میل فردی و محیط باشد. در پارهای از مناطق جهان ازدواج ترتیبی-سنتی، ازدواج کودکان، چندهمسری و ازدواج اجباری نیز انجام میشود اما در دیگر مناطق، چنین اقداماتی برای حفظ حقوق زنان یا حقوق کودکان (چه زن و چه مرد) یا در نتیجه قوانین بینالمللی غیرقانونی است.[۳] در برخی از نقاط جهان، ازدواج از لحاظ تاریخی حقوق زنان را که دارایی شوهر محسوب میشوند (یا میشدند) محدود کرده است. در سرتاسر جهان و عمدتاً در دموکراسیهای توسعهیافته، یک گرایش کلی به سمت تضمین حقوق برابر برای زنان در ازدواج (از جمله لغو وابستگی حقوقی به مردان و آزادسازی قوانین طلاق و اصلاح حقوق باروری و جنسی) و به رسمیت شناختن قانونی ازدواجهای بین ادیانی، بین نژادی، قومی، زوجهای بین کاست و زوجهای همجنس وجود داشته است. مناقشات و بحث در مورد وضعیت حقوقی زنان متأهل، سازگاری با خشونت در ازدواج، آداب و رسومی مانند جهیزیه، مهریه و بهای عروس (شیربها)، ازدواج اجباری، سن ازدواج و جرم انگاری آمیزش جنسی پیش از ازدواج و رابطه خارج از ازدواج همچنان در سراسر جهان ادامه دارد. در تاریخ اقتصادی اثبات شده که سن زن در هنگام ازدواج یک شاخص قوی برای خودمختاری زنان است و بهطور مداوم در پژوهشهای تاریخ اقتصادی مطرح میشود.[۴]
ازدواج میتواند بهدست دولت، سازمان، مرجع دینی، گروه قبیلهای، اجتماع محلی یا همسالان و آشنایان به رسمیت شناخته شود. ازدواج اغلب قرارداد تلقی میگردد. ازدواج دینی بهدست مرجع دینی برای شناخت و ایجاد حقوق و تکالیف ذاتی زنوشوهری در آن دین انجام میشود. ازدواج مذهبی در مسیحیت کاتولیک به اشکال گوناگونی با عنوان ازدواج مقدس، در اسلام با عنوان نکاح، در یهودیت با عنوان Nissuin، و نامهای دیگر در سنتهای دینی شناخته میشود، که هر کدام محدودیتهای خاص خود را دربارهٔ اینکه چه چیزی ازدواج را مشروعیت میبخشد و چه کسی میتواند ازدواج کند، دارند.
مردم شناسان چندین تعریف متضاد از ازدواج را در کوشش برای دربرگرفتن طیف گستردهای از شیوههای زناشویی فرهنگهای جهان ارائه کردهاند.[۵] حتی در فرهنگ غربی، «تعریف ازدواج از یک افراط به دیگری و در هر نقطهای در این میان متمایز شده است» (همانطور که «Evan Gerstmann» گفته است).[۶]
مردمشناسان برای اینکه تنوع اَعمال زناشویی فرهنگها را در نظر بگیرند چندین تعریف از ازدواج پیشنهاد کردهاند.[۷] اِدوارد وسترمارک در کتابش با عنوان «تاریخ ازدواج انسان (۱۹۲۱)» ازدواج را به این صورت تعریف میکند: ارتباط پردوام یا کمدوام نر و ماده گذشته از عمل زادآوری محض تا پس از زایش فرزند.»[۸] او در کتاب «آیندهٔ ازدواج در تمدن غرب» تعریف پیشینش را رد میکند و در عوض ازدواج را اینگونه تعریف میکند: «رابطهٔ یک یا چند مرد با یک یا چند زن که از سوی عرف یا قانون پذیرفته شده است.»[۹]
یادداشتها و جستجوها (۱۹۵۱)، کتابچهٔ راهنمای انسانشناسی، ازدواج را چنین تعریف کرده است: «پیوندی بین یک زن و یک مرد بهطوریکه بچههای زادهشده از زن به عنوان فرزندان مشروع هر دوی پدر و مادر شناخته شوند.»[۱۰] در راستای رویهٔ معمول در میان مردم ساکن قبایل جنوب سودان و غرب اتیوپی که به زنها اجازه میداد در شرایط خاص در نقش شوهر عمل کنند، کاتلین گوگ (انسانشناس بریتانیایی) پیشنهاد داد که آن تعریف را به این صورت تغییر دهند که «یک زن و یک یا چند شخص دیگر.»[۱۱]
دموند لیچ تعریف گافس را مورد انتقاد قرار میدهد و آن را در مقولهٔ شناخت حلالزادگی (مشروعیت) فرزند، بسیار دست و پاگیر میداند و پیشنهاد میکند که ازدواج را مانند انواع متفاوتی از قوانین که برای اجرایی شدن وضع میشوند نگاه کنیم. لیچ تعریفاش را باز میکند و میگوید: «ازدواج رابطهای است که میان یک زن با یک یا چند شخص دیگر برقرار میشود - که این روابط زادن کودکی را تحت پیشامدهایی که بهدست قوانین رابطهها، ممنوع نشدهاند میسّر میکند - تمامی قوانین همگانی مراتب تولد مطابقت داده شدهاند با عضوهای معمولی یا سطوح متفاوت جامعه.»[۱۲] استدلال لیچ این است که هیچکدام از تعاریف ازدواج برای همه فرهنگها اجراپذیر نیست. او فهرستی از ده قانون ازدواج را ارائه میکند که شامل انحصار جنسی، قوانینی با احترام به کودک و قوانین متنوع ویژهای از سوی فرهنگ است.[۱۳]
دوران بل همچنین تعریف بنیان مشروعیت را - با این اصل که برخی جوامع برای ازدواج به مشروعیت احتیاج ندارند - نقد و اینگونه استدلال میکند: در جوامعی که نامشروعیت فقط به معنای ازدواج نکردن مادر است و غیر از این هیچ قانون ضمنی دیگری وجود ندارد تعریف بنیان مشروعیت ازدواج چرخهای است. او تعریف ازدواج را در مقولهٔ قوانین دستیابی جنسی قرار میدهد.[۷]
ازدواج در اسلام امری مستحب شمرده میشود[الف][۱۴][۱۵] ازدواج شرعی اصولاً با پیشنهاد زن (ایجاب) و پذیرش مرد (قبول) انجام میگیرد اما برعکس آن – یعنی پیشنهاد مرد و پذیرش زن – نیز که در عرف اغلب جوامع متداول است اشکالی ندارد.[۱۶] اهل سنت حضور دو گواه (شاهد) را برای صحت ازدواج لازم میدانند اما از دیدگاه شیعه، گواهی گواهان برای صحت عقد نکاح شرط نیست. در امر طلاق نیز شیعه حضور دو گواه را بایسته میشمارد اما اهل سنت نه.[۱۷] در ازدواج، طرفین میتوانند خود خطبه عقد را به هر زبانی جاری سازند[۱۸] یا به شخص دیگری که واجب هم نیست که روحانی باشد، وکالت دهند تا آنها را به عقد یکدیگر درآورد.[۱۹] به فتوای فقهای نامداری همچون صاحب جواهر در خواستگاری و گزینش همسر، بدون اینکه طرفین محرم شوند میتوانند به بدن برهنه یکدیگر بهجز عورت نگاه کنند که البته بعضی از فقهای دیگر این امر را محدود به بخشهایی از بدن مانند موها و سینه کردهاند.[۲۰] برابر قول مشهور در فقه شیعه اذن پدر یا جد پدری برای دختر بالغ باکره لازم نیست و دوشیزه خود مستقلاً میتواند ازدواج کند[۲۱] اما قول مشهور فقهای اهل سنت وجوب اذن ولی است.[۲۲] با این همه در میان فقهای معاصر شیعه تنها اقلیتی از فقها همچون محمد صادقی تهرانی و محمدصادق روحانی و مهدی هادوی تهرانی به استقلال دختر دوشیزه و عدم لزوم اذن ولی قائل هستند.[۲۳] چنانچه زن و شوهر جدا شوند (مانند طلاق در ازدواج دائم و انقضا یا بذل مدت در ازدواج موقت) یا شوهر بمیرد، زن برای ازدواج مجدد معمولاً باید چند عادت ماهانه را از سر بگذراند که به نگه داشتن عِدّه نامدار است.[۲۴] برای انعقاد ازدواج باید ۱۱ شرط قرآنی و ۱۳ شرط فقهی رعایت گردد که واپسین آنها شرط فقهی جاری کردن خطبه عقد نکاح است. بهطور کلی ازدواج در اسلام بسیار پسندیده توصیف شده است. محمّد پیامبر اسلام گفته است: «هر گاه آدمی ازدواج کند، نیمی از دین را به دست آورده است و برای نیمی دیگر باید پرهیزکاری خدا را پیشه خود سازد.» و در جای دیگری گفته است: «النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی» یعنی «ازدواج سنت من است، هرکس از سنت من روی برگرداند، از من نیست.»[۲۵][۲۶]
خویدوده مفهومی در دین زرتشتی برای اشاره به گونه ای از ازدواج پسندیده خوب است. دربارهٔ شیوهٔ این ازدواج میان پژوهشگران و اوستاشناسان اختلاف دیدگاه وجود دارد که منظور از خویدوده ازدواج با خویشان نزدیک مانند عموزادگان است یا منظور ازدواج با محارم مانند خواهر و مادر است.
در یهودیت، ازدواج به معنای کامل شدن و اوج رشد انسانی است. برپایه تعالیم یهود، یک زن بدون همسر و یک مرد بدون زن انسانهایی کامل نیستند و با ازدواج و پیوند زناشویی از شکل ناقص به وجودی کامل تبدیل میشوند. ازدواج در میان کلیمیان دارای مراسمی مخصوص با آداب مربوط به آن است که از آنجمله میتوان به مهریه زن که کتوباه گفته میشود تا چاپاه، پارچهای سفید و نماد روشنایی که بر روی چهار چوب از هر طرف و بر روی سر عروس و داماد قرار میگیرد و نماد خانه و زندگی جدید زوج جوان است یاد کرد.
مطالب مرتبط: تک همسری
مسیحیان هنگام ازدواج متعهد میشوند که یکی شدن مرد و زن را نشانهٔ آشکاری برای محبت خدا به بشر و محبت مسیح به شاگردانش قرار دهند. به همین علت، مسیحیان ازدواج را التزام و تعهد در طول زندگی میشمارند و با طلاق و ازدواج مجدد در زمان حیات همسر مخالفند.[۲۷] اگرچه ازدواج در مسیحیت پدیدهای مقدس محسوب شده و سرّ عظیم نامیده میشود، اما در برابر آن دوری گزیدن از ازدواج از نظر برخی مسیحیان امری پسندیدهتر است، گرچه هیچ اجباری در این مورد نیست. شخص مجرد، با تمام توان به خدمت خداوند میرسد و با کمکردن مشغلههای دنیوی و زندگی، خود را شبیه عیسی میسازد.[۲۸]
با صرف نطر از فرقههای معدود و نوپیدایی که همجنسگرایی را نیز نوعی از ازدواج میدانند، تنها شکل قابل پذیرش برای ازدواج بهطور سنتی و معمول بین مسیحیان، ازدواج بین فقط یک زن و فقط یک مرد است و چندزنی یا چندشوهری ممنوع و حرام است.[۲۹][۳۰][۳۱] همچنین مسیحیت یکی از مهمترین عوامل جا افتادن تک همسری به عنوان گونهٔ مورد پذیرش ازدواج در جوامع غربی بوده است.[۳۲]
ازدواج در بین بهائیان، اتحاد بین زن و مرد است و بهائیان به امر ازدواج تشویق شدهاند. اما این ازدواج علاوه بر ارتباط جسمانی باید روحانی نیز باشد. هدف اصلی ازدواج، پرورش روح و ایجاد هماهنگی و وحدت بین دو شریک زندگی تعریف شده است.[۳۳] حداقل سن ازدواج پانزده سال تمام است.[۳۴] ازدواج در آئین بهائی بعد از بیان رضایت طرفین و پرداخت مهریه بهائی و خواندن آیهای توسط زن و مرد که متن آن در کتاب اقدس امالکتاب دین بهائی آمده است و ثبت واقعه، امضای والدین و همچنین ۹ شاهد رسماً آغاز میشود.[۳۵] باید توجه داشت که رضایت والدین دو طرف ازدواج نیز در امر بهائی از عناصر تحقق اقتران است.[۳۶][۳۷] آیه مخصوص که به آن اشاره شد «انا کل لله راضون» برای مردان و «انا کل لله راضیات» برای زنان است.[۳۵][۳۷] در احکام بهائی داشتن چند همسر در یک زمان و ازدواج همجنسان مجاز نیست..[۳۸][۳۹]
در چندین نمونه از فرهنگها، آیینِ ازدواج «موقت» و «مشروط» وجود دارد. «رسم حلقه» در میان مردم نژاد سلتی و «ازدواجهای دارای مدت مشخص» در میان مسلمانان از نمونههای آن است. پیش از اسلام، در میان اعراب نوعی «ازدواج موقت» مرسوم بود که امروز آن را در ایران با عنوان «صیغه» و در عراق با عنوان «متعه» میشناسند. نکاح منقطع یا موقت، گونهای از ازدواج در مذهب شیعه است که برای مدت معینی با مهریهای معلوم، میان زن و مرد بسته میشود و با پایان زمان آن، پیوند زناشویی خود به خود از میان میرود.[۴۰] در میان مسلمانان دربارهٔ مشروعیت این ازدواج اختلاف نظر است؛ اهل سنت، اباضیه و زیدیان آن را حرام و شیعیان امامی آن را مشروع و حلال میدانند. پس از پایان ازدواج موقت، زنی که آمیزش جنسی از طریق دخول داشته باید مانند ازدواج دائم عِدّه را رعایت کند و دو بار عادت ماهانه را از سر بگذراند تا بتواند بار دیگر ازدواج موقت یا دائم انجام دهد.[۴۱]
مذاهب، بهطور معمول به ازدواج خویشاوندی اجازه میدهند. روابط خویشاوندی ممکن است یا از گونهٔ خویشاوندی نسبی باشد که در آن افراد دارای پیوند زیستی (همخونی) با یکدیگر هستند، یا از نوع خویشاوندی سببی باشد که به واسطهٔ ازدواجها شکل گرفته است. سیاست مسیحیت کاتولیک، ازدواج خویشاوندی را در آغاز برای مدتی طولانی ممنوع کرده بود، ولی امروزه در نتیجه نیاز روز، به این نوع از ازدواجها، مجوز داده است.[۴۲] در برخی از منابع ادعا شده است که این نوع از ازدواج، همواره مورد تأیید اسلام بوده است.[۴۳] اما بعضی از منابع دیگر مدعی کراهت چنین ازدواجهایی از نظر اسلام به دلیل مشکلات ژنتیکی و ضعیف شدن نسل، شدهاند.[۴۴][۴۵][۴۶][۴۷]
گروههای مذهبی رویکردهای متفاوتی بر مشروعیت چندهمسری دارند. گرفتن بیش از یک همسر برای مرد، در اسلام و آیین کنفوسیوس مجاز است، هر چند که امروزه در بسیاری مناطق غیرمعمول شده است.[۴۸][۴۹] در گذشته چندهمسری در ادیانی چون یهودیت، مسیحیت، هندوگرایی مجاز بوده ولی بعداً توسط جریانات اعمال قدرت دنیای مدرن، ممنوع شده است.[۴۸]
ازدواج کودکان یا کودکهمسری نوعی ازدواج رسمی یا غیررسمی است که که در آن فرد پیش از رسیدن به ۱۸ سالگی وارد پیمان زناشویی میشود.[۵۰][۵۱] حداقل سن ازدواج تعیین شده در قانون در قانون بسیاری از کشورها ۱۸ سال است، خصوصاً در مورد دختران؛ و حتی بعضاً قرار داشتن در ۱۸ سالگی نیز شامل قانون مذکور میشود. عموماً عبارت «کودکهمسری» در مورد کودکان دختری بهکار میرود که با مردان بزرگسال به خاطر اجبار حاصل از سنتهای قومی، فقدان دانش و تحصیلات یا مشکلات اقتصادی خانواده، ازدواج میکنند.[۵۲][۵۳] ازدواج در سنین کودکی آسیبهای متعدد روانی و تنی را برای کودک به همراه دارد.[۵۴][۵۵] در سطح اتحادیه اروپا و جهانی، ازدواج کودکان یکی از اشکال ازدواج اجباری بهشمار میرود و مصداق نقض حقوق بشر و نمونهای از خشونت جنسی است.[۵۶][۵۷]
ازدواج گروهی که همچنین تحت عنوان ازدواج چندجانبه شناخته میشود، فرمی از چندمهری (پلی آموری) است در آن بیش از دو تن واحد خانواده را برپا میکنند و تمام اعضای ازدواج گروهی، همسر تمام اعضای دیگر ازدواج گروهی محسوب میشود، و تمام اعضای ازدواج مسئولیت والدینی را برای هر کودکی که از ازدواج حاصل شود به عهده میگیرند.[۵۸] هیچ کشوری ازدواجهای گروهی را چه از لحاظ قانون و چه از لحاظ قانون عرفی نپذیرفته است.
در اکثر موارد، سنتهای مذهبی در جهان، ازدواج را مختص به پیوند بین دو جنس مخالف میدانند. با این حال استثناهایی از جمله در ادیان یکتاپرست، کلیسای انجمن متروپولیتن، کویکر، کلیسای متحده کانادا، کلیسای متحد مسیحی و یهودی، برخی از اسقفهای کلیسای آنجلیکان، وجود دارند که هماکنون، در آنها این الگو، توسط حوزههای قضایی[۵۹] و فرقههای مذهبی به رسمیت شناخته شده است[۶۰][۶۱][۶۲]
انواع گوناگونی از ازدواج همجنسگرایانه وجود دارد،[۶۳] از شکل غیررسمی و روابط نامشروع unsanctioned)) تا پیوندهایی با تشریفات بالا گسترده شده است.[۶۴] در حالی که ازدواج همجنسگرایانه(same-sex marriage) شکل نسبتاً جدیدی از رابطه است، با این حال قانون ازدواجِ زوجهای همجنس همانند زوجهای غیر همجنس، به رسمیت شناخته میشود. تأثیر تبلیغات و بحثها در دهه اخیر، بر روی تصور مدنیِ ازدواجهای همجنس گرایانه میان دو زن و دو مرد، بسیار نو و بیسابقه بوده است. برای پیوندهای همجنس ثبت شده، پیشینهٔ طولانی درتمامی جهان وجود دارد.[۶۵] این اعتقاد وجود داشته است که پیوندهای همجنس در یونان باستان و رم،[۶۶][۶۷][۶۸] برخی از مناطق چین مانند فوجیان، و در برخی زمانها در طول تاریخِ اروپای باستان، جشن گرفته میشده است.[۶۹] قانون با مشخصهًTheodosian (C.TH.9.7.3)منتشر شده در ۳۴۲ میلادی، کیفر شدید یا حتی مرگ را، بر افرادی که ازدواج همجنسگرایانه داشتند، تحمیل میکرد.[۷۰] اما مقصود دقیق این قانون و رابطهاش با عملکرد اجتماعیِ آن، نامعلوم بود. اینها تنها چند مثال از ازدواج همجنس گرایانه در فرهنگ آن زمان بود.[۷۱]
نزدیکی زناشویی میان دو همجنس در موقعیتهای گوناگون تاریخی و فرهنگی رخ داده است. در برخی از فرهنگهای آفریقایی، از جمله در قبیلهٔ ایگبو نیجریه و لاودو آفریقای جنوبی، زنها میتوانند با زنان دیگر ازدواج کنند در موقعیتهایی مانند موقعیت زنان بازاری برجسته در آفریقای غربی، که زنها میتوانند دارایی چشمگیری به دست آورند، یک زن میتواند زن دیگری را به همسری برگزیند. یک چنین زناشویی، به آن زن برجسته اجازه میدهد که جایگاه اجتماعی و اهمیت اقتصادیاش را در خانواده، تقویت کنند (آمادیوم ۱۹۸۷) .[۷۲]
یکی از مشهورترین نمونههای زناشویی دو همجنس، در میان قبیلهٔ آزاند سودان دیده شده است. جنگجویان این قبیله میتوانند مردهای جوانتر را به عنوان عروس بگیرند و این عروس موظف است به یک جنگجو از جهت جنسی خدمت کند و وظایف خانهداری را برایش انجام دهد. این جنگجویان «شیربها» ی عروس مذکرشان را به خانوادهاش میپردازند و با دودمان او رابطهٔ سببی برقرار میکنند. هرگاه یک جنگجو از کارافتاده شود و دیگر نتواند نقش خود را به عنوان جنگجو بازی کند، عروس مذکر خود را رها میکند و گهگاه با خواهر عروس مذکر پیشیناش ازدواج میکند. در این زمان عروس مذکر پیشین وارد ردهٔ جنگجویان میشود و عروس مذکر و جوانتری را برای خود میگیرد. آزاندها که در رابطهٔ جنسیشان بسیار انعطافپذیرند، هیچ مشکلی در جابهجایی از کارهای همجنسگرایانه به فعالیتهای ناهمجنسگرایانه ندارند. (نگاه کنید به مورِی و روسکو، 1998)[۷۲]
ازدواج به زوجین، حقوق و وظایفی اعطا میکند؛ و از آنجا که یگانهساختار ایجاد خویشاوندی سببی است این وضع گاهی شامل خویشاوندان آنها نیز میشود؛ و میتواند شامل موارد ذیل باشد:
این حقوق و وظایف در میان جوامع و گروههای گوناگون در هر جامعه بهطور اعتناپذیری متغیر است.[۷۳]
فرهنگها و آداب و رسومی گوناگونی برای گزینش همسر وجود دارد. گوناگونیهایی در مورد سطحی که گزینش همسر یک انتخاب شخصی توسط طرفین یا تصمیمی جمعی توسط خویشاوندهای دو طرف است و رسومی وجود دارد که مشخص میکنند، کدام افراد انتخابهای معتبری محسوب میشوند.
در بسیاری از جوامع، گزینش همسر به افرادی مناسب از گروههای اجتماعی ویژه محدود میشود. در بعضی از جوامع رسم بر این است که همسر از درون گروه اجتماعی خود فرد برگزیده شود - درون همسری (به انگلیسی: endogamy). این وضعیتی است که در بسیاری از جوامع که بر پایه صنوف و طبقات بنا شدهاند صدق میکند؛ ولی در دیگر جوامع همسر باید از گروهی به جز گروه خود برگزیده گردد- برون همسری (به انگلیسی: exogamy). این وضعیت در مورد جوامع فراوانی که آیین توتمی دارند و جامعه به چند قبیله توتمی برونهمسر تقسیم شده است صادق است، همانند بیشتر جوامع بومی استرالیایی. در جوامع دیگر از فرد انتظار میرود با عموزادهها ازدواج کند. دختر باید با پسر خواهر پدرش ازدواج کند و پسر با دختر برادر مادرش – این موضوع عمدتاً حالت جوامعی است که رسم دارند شجرهنامه را تنها از خط پدری یا مادری پیگیری کنند، مانند مردم آکان آفریقا. نوع دیگر گزینش، ازدواج با برادرشوهر (به انگلیسی: levirate marriage) است که در آن بیوه باید با برادرشوهرش ازدواج کند، این شیوه عمدتاً در جوامعی یافت میشود که بر پایه گروههای قبیلهای درونهمسر بنا شدهاند.
در فرهنگهای دیگر بر گروههایی که همسر میتواند از آنها گزیده گردد سختگیری کمتری دیده میشود. برگزینش همسر میتواند طی یک فرایند انتخابی به شیوه معاشقه بهدست زوجین یا تنظیم ازدواج توسط پدر و مادر یا زوجین یا فردی بیرونی، دلال ازدواج شود.
ازدواجهای کاربردی (یا ازدواج مصلحتی) به اتکای رسوم خانواده یا سیاستهای گروهی انجام میشوند. یک مرجع مسئول، ازدواج را منعقد یا افراد را به آن تشویق میکند؛ حتی ممکن است برای یافتن همسر مناسب برای فرد بیهمسر، یک دلال ازدواج به کار گرفته شود. مرجعیت ممکن است با والدین، خانواده، مقام مذهبی یا اجماع گروهی باشد. در بعضی موارد، مرجع مسئول ممکن است در گزینش همسر انگیزههایی به غیر از تفاهم داشته باشد.[۷۴]
در دهکدههای روستایی هند، ازدواج کودکان نیز انجام میشود که والدین آن را گاهی حتی پیش از زایش کودک عقد میکنند.[۷۵] این عمل به موجب «مصوبه ممنوعیت ازدواج کودک» در ۱۹۲۹ ممنوع گشت.
در بعضی جوامع از آسیای میانه و قفقاز تا آفریقا هنوز سنت عروسربایی وجود دارد که در آن عروس بهدست مرد و دوستانش اسیر میشود. گاهی این کار، پوششی برای گریز با معشوق است اما گاهی به خشونت جنسی تمایل دارد. در زمانهای گذشته ربایش زنان، مقیاسی بزرگتر از این بوده است که در آن گروههایی از زنان بهدست گروههایی از مردان، گاهی در جنگ، اسیر میشدند. نامدارترین نمونه برای این مورد، تجاوز به زنان اهل سابین میباشد که موجب شد نخستین شهروندان روم نخستین همسرانشان را بهدست آوردند.
دیگر شرکای ازدواج کمابیش تحمیلی هستند. برای مثال مردی از برادران شوهر درگذشتهٔ بیوه با او ازدواج میکند.
همچنین بینید: همزیستی ازدواج نهادی است که زندگی افراد را به شیوههای گوناگون عاطفی و اقتصادی به هم پیوند میزند. در بسیاری از فرهنگهای غربی، ازدواج معمولاً به ایجاد خانوادهای نو که از زن و شوهر تشکیل میشود منجر میگردد که در خانهای مشترک با هم زندگی میکنند و غالباً از بستر یکسانی استفاده میکنند، ولی در بعضی از فرهنگهای دیگر اینگونه نیست.[۷۶] در میان «میانگ کاباو» ها در غرب سوماترا، همزیستی در خانهٔ مادری (به انگلیسی: matrilocal) است و شوهر به خانهٔ مادرزن نقل مکان میکند.[۷۷] اقامت بعد از ازدواج میتواند در خانهٔ پدری (به انگلیسی: patrilocal) یا خانهٔ دایی شوهر (به انگلیسی: avunculocal) باشد. چنین ازدواجهایی در پکن امروزی بهطور روزافزونی متداول است. «گو جیانمی»، مدیر مرکز مطالعات زنان در دانشگاه پکن به خبرنگار «نیوزدی» گفت: «ازدواجهای پارهوقت (به انگلیسی: Walking marriage) نشان دهندهٔ تغییرات گسترده در جامعه چین است»[۷۸] تمهیدی مشابه در عربستان سعودی تحت عنوان «ازدواج مسیار» وجود دارد که در آن زن و شوهر جدا از هم زندگی میکنند و بهطور مرتب با هم دیدار میکنند.[۷۹]
از سوی دیگر، ازدواج لازمهٔ همزیستی نیست. در بعضی موارد زوجهایی که با هم زندگی میکنند دوست ندارد همسردار شناخته شوند؛ مثلاً هنگامی که حق بازنشستگی یا نفقه به طرز منفی تحت تأثیر قرار میگیرند یا به خاطر ملاحظات مالیاتی، مسائل مهاجرتی و دلایل فراوان دیگر. در جوامع امروزی غربی بعضی از زوجها پیش از ازدواج با هم زندگی میکنند تا کارایی چنین تمهیدی را در طولانیمدت بیازمایند. در بعضی از موارد هم زیستی ممکن است منجر به ازدواج عرفی شود و در بعضی از کشورها هم زیستی را به رسمیت ازدواج به جهت منافع مالیاتی و امنیت اجتماعی ترجیح میدهند. این در مورد استرالیا صدق میکند.[۸۰]
یکی از معیارهای مهمّ ازدواج، شناخت طرفین از یکدیگر است. افراد برای شناخت کامل یکدیگر به دست کم ششماه زمان و معاشرت نیاز دارند.[۸۱]
نظریههای اولیهای که سعی در توضیحِ عوامل تعیینکنندهٔ «سکونتگاه پس از ازدواج» داشتهاند - برای مثال سکونت با خویشاوندان شوهر و زن یا سکونت در نزدیکی آنها - آن را با تقسیم جنسی کار مرتبط دانستهاند (از جمله، نظریههای لوییس هنری مورگان، ادوارد تیلور، یا جورج پتر مُرداک). با این وجود، با گذشت زمان، پژوهشهای میانفرهنگی که با استفاده از نمونهگیریهای جهانی بر روی این فرضیه انجام شد، نتوانست رابطهٔ چشمگیری بین این دو متغیر بیابد؛ البته تحقیقات کوروتایو (Korotayev) نشان داده است که، بهطور کلی کمک و مشارکتِ زن در امرار معاش، همبستگی چشمگیری با سکونت در نزدیکی خانوادهٔ زن دارد؛ با این حال، این همبستگی زیر پوشش عامل متداولی همچون «چند زنی» پنهان مانده است. به بیان دقیقتر، اگرچه کمک زن به امرار معاش گرایش به آن دارد تا منجر به سکونت در نزدیکی خانوادهٔ زن بشود، توأمان گرایش به آن دارد تا به چند زنیِ «غیرخواهرانه» (non-sororal، ازدواج مرد با کسی غیر از خواهر زنش) بینجامد. «چند زنیِ غیرخواهرانه» مانع از سکونت در کنار خانوادهٔ تازهعروس میشود. اگر عامل «چندزنی» کنترل شود، تقسیم کار تبدیل به عامل مهمی برای پیشبینی محل سکونتِ پس از ازدواج خواهد شد. از اینرو، نظریهٔ مُرداک (Murdock) در زمینهٔ رابطهٔ بین تقسیم جنسی کار و سکونتگاه پس از ازدواج، اساساً درست است، هر چند همانطور که کوروتایو نشان داده است، رابطهٔ موجود بین این متغیرها، پیچیدهتر از آن است که امکان پیشبینی را بدهد.[۸۲][۸۳] در جوامع امروزی، شاهد آن هستیم که افراد گرایش به آن دارند تا محلهای جدیدی را برای سکونت پس از ازدواج برگزینند.[۸۴]
بسیاری از ادیان بزرگ جهان به آمیزش خارج از ازدواج با ناخشنودی مینگرند.[۸۵] حکومتهای غیرسکولار فراوانی، غالباً با اکثریت مسلمان، آمیزش جنسی پیش از ازدواج را جرمانگاری کردهاند. آمیزش جنسی میان فردی همسردار با کسی به جز همسرش تحت عنوان زنای محصنه شناخته میشود و عموماً از سوی ادیان بزرگ جهان ناپسند شمرده میشود (بعضی آن را گناه میدانند). زنای محصنه بهدست بسیاری از نظامهای قضایی جرم و دلیلی برای طلاق بهشمار میآید. از سوی دیگر، ازدواج لازمه فرزنددار شدن نیست. «مرکز کلی آمار سلامت» در آمریکا گزارش کرده است که در سال ۱۹۹۲ ۳۰/۱ درصد از تولدها مربوط به زنان مجرد بوده است.[۸۶][۸۷] در سال ۲۰۰۶ این عدد به ۳۸٫۵ درصد افزایش یافته است.[۸۸] کودکانی که خارج از ازدواج زاده میشدند – حرامزادهها و ولدالزناها – نامشروع محسوب میشدند و گرفتار زیانهای قانونی و ننگ اجتماعی میگردیدند. در سالهای اخیر از اهمیت مشروعیت کاسته شده و پذیرش اجتماعی به خصوص در جوامع غربی افزایش یافته است. بعضی از زوجهای متأهل تصمیم میگیرند که فرزند نداشته باشند و در نتیجه بیفرزند میمانند. بعضی دیگر از فرزنددار شدن به خاطر ناباروری و سایر دلایلی که از لقاح یا حمل کودک جلوگیری میکند ناتوان هستند. در بعضی از فرهنگها ازدواج، فرزنددار شدن را به زنان تحمیل میکند. برای نمونه در شمال غنا، بهای عروس در ازای الزام زن به بارداری است و زنانی که از روشهای پیشگیری از بارداری استفاده میکنند با خطرات جدی و آزار جسمی و انتقام روبرو هستند.[۸۹]
ازدواج نهادی است که به صورت تاریخی توسط جامعه به منظور حفظ منافع بچهها، انتقال ژنهای سالم، حفظ ارزشهای فرهنگی، یا به خاطر تعصب و ترس با محدودیت همراه بوده است، از هر سن و نژاد تا هر وضعیت اجتماعی، هر نوع قرابت قوم و خویشی و هر جنسیتی. تقریباً همه فرهنگهایی که ازدواج را به رسمیت میشناسند زنای با دیگری را تخطی از ضوابط ازدواج میدانند.[۹۰]
ایالات متحده تاریخچهای از قوانین محدودیت در ازدواج دارد. ایالات زیادی به قوانینی که علیه ازدواج بین نژادی بود عمل میکردند که اولین بار در قرن ۱۷ (در مستعمره بردهداری «ویرجینیا ۱۶۹۱» و «مریلند ۱۶۹۲») مطرح شد و تا ۱۹۶۷ که توسط قانون شهروندی Loving v. Virginia نسخ شد ادامه داشت. بسیاری از این ایالات چندین اقلیت را از ازدواج با سفیدپوستان منع کردند؛ مثلاً «آلاباما» «آرکانزاس» و «اوکلاهما» مشخصا سیاهان را منع کردند. ایالاتی مثل «میسیسیپی» و «میسوری» سیاهپوستان و آسیاییها را از ازدواج ممنوع کردند. ایالاتی چون «کارولینای شمای و جنوبی» سیاهان و بومیان آمریکایی را و ایالاتی چون «جرجیا،» کارولینای جنوبی و ویرجینیا همه غیر سفیدپوستان را از ازدواج با سفید پوستان منع کردند.
به رسمیت شناختن قانونی ازدواج زوجهای هم جنس آن طور که برای زوجهای غیر همجنس فراهم است، عملی نسبتاً جدید است. در ایالات متحده، مصوبه حمایت از ازدواج 1996 (DOMA) به طرز واضحی ازدواج به جهت اهداف قوانین فدرال را میان یک مرد و یک زن تعریف میکند و اجازه میدهد ایالتها ازدواج هم جنسها در ایالات دیگر را نادیده بگیرند (گرچه استدلال میشود که ایالتها میتوانستند قبلاً هم اینکار را بکنند).[۹۱][۹۲] چهل و یک ایالت آمریکا ازدواج را میان یک مرد و یک زن تعریف میکنند. سه مورد از این ایالتها زبان قانونی دارند که از تعریف این چنینی DOMA قدیمیتر هستند (پیش از ۱۹۹۶ تصویب شدهاند). سی ایالت ازدواج را در قانون اساسی خود تعریف کردهاند. آریزونا تنها ایالتی است که تاکنون اصلاحیه قانون اساسی در مورد تعریف ازدواج تنها میان یک مرد و یک زن را رد کرده است (۲۰۰۶)، ولی بعداً این اصلاحیه در ۲۰۰۸ تصویب شد.[۹۳]
در جوامع اغلب محدودیتهایی برای ازدواج با بستگان وجود داشته گرچه شدت این محدودیتها متفاوت بوده است. به جز چند مورد استثنایی، ازدواج میان پدر و مادر با فرزندان یا میان خواهر و برادر زنا محسوب شده و ممنوع بوده است. با این وجود، ازدواج میان خویشاوندان دورتر بسیار متعارف بوده است، و تخمینی در این باره حاکی از آن است که در ۸۰٪ ازدواجها در طول تاریخ نسبت خانوادگی نوه عموی والدینی یا نزدیکتر بوده است.[۹۴] در دوران مدرن این نسبت کاهش شدیدی داشته است، اما هنوز تخمین زده میشود که بیش از ۱۰٪ ازدواجها میان نوه عموهای والدینی یا عموزادهها صورت میگیرد.[۹۵] در ایالات متحده، امروزه چنین ازدواجهایی نکوهیده است، و ممنوعیت ازدواج عموزادهها در بیش از ۳۰ ایالت قانونی است. تنوع قابل ملاحظه است: در کرهٔ جنوبی، در گذشته ازدواج با فردی با نام خانوادگی یکسان غیرقانونی بوده است.[۹۶] در جوامع زیادی ازدواج به طبقهٔ اجتماعی فرد محدود بوده است - پدیدهای که انسانشناسان درونهمسری مینامند. یک نمونه از چنین محدودیتهایی شرط ازدواج با همقبیلهای است. محدودیت در برابر چندهمسری نیز متداول بوده است. مخالفت دولت فدرال آمریکا با به رسمیت شناختن دِسِرِت به عنوان یک ایالت بر پایهٔ مخالفت با ازدواجهای چندهمسری بود که در گذشته در میان مورمونها رواج داشته است.
دربارهٔ ازدواج، مباحثههای زیادی در کشورهای گوناگون انجام شده است از جمله: مباحث مربوط به سازگاری زوجهای دارای مذاهب، عقاید، تبارها یا نژادهای متفاوت، شمار و کمینه سن پذیرفتنی برای زنان، حقوق زوجها (بهویژه زنان)، و تعهدات خانوادگی گستردهتر. بهطور مثال، یکی از مجادلههای دورهٔ معاصر (که علیالخصوص بهطور چشمگیری در ایالات متحد آمریکا جریان دارد) عبارت است از، ممانعت از قانونیشدن روابط همجنسگرایانه، تأیید اجتماعی آن و بهرهمندی از حقوق و تعهدات قانونی. در برخی از کشورها، محافظهکاران اجتماعی با ازدواج همجنسگرایان مخالفند، با این ادعا که هرگونه تلاشی برای تعریف ازدواج به شکلی غیر از «پیوند یک مرد و یک زن»، موجب «تهیشدن واژهٔ ازدواج از معنا و مفهوم اصلیاش» خواهد شد.[۹۷] همچنین، در دیگر کشورها، چندهمسری یک رسم «به لحاظ اجتماعی محافظهکارانه» است. از سوی دیگر، مدافعان ازدواجِ افراد هممذهب و همنژاد، ممکن است به ترتیب، قانونیشدن ازدواج بینالادیانی[۹۷] و ازدواج میاننژادی[۹۸] را محکوم کنند.
ایالت ماساچوست، خواستار تجدیدنظر دولت فدرال ایالات متحده آمریکا در مورد تعریفاش از پدیدهٔ ازدواج شده است. ایالت ماساچوست نخستین ایالتی بود که ازدواج همجنسگرایان را به رسمیت شناخت. بر پایهٔ این دعوی، «قانون دفاع از ازدواج ۱۹۹۶» (DOMA) به حق حاکمیت و خودمختاری ایالتها برای ارائهٔ تعریف خویش از مفهوم ازدواج تجاوز کرده است. این دعوی معتقد است که قانون دفاع از ازدواج حق خودمختاری ایالت برای ارائهٔ تعریف خویش از مفهوم ازدواج را نقض کرده و مغایر با قانون اساسی است.[۹۹]
برانگیختگی هفتساله زناشویی سندرم،[۱۰۰] نظریه، عقیده و اصطلاحی در روانشناسی رابطه است که میگوید پس از کم و بیش هفت سال اشتیاق جنسی و احساس رضایت همبستری زناشویی به تدریج کاسته میگردد.[۱۰۱] این نظریه از گرایش به پیمانشکنی و خیانت زناشویی در حدود سال هفتم ازدواج سخن میگوید.[۱۰۲] تمایل به طلاق[۱۰۳] از دیگر ادعاهای این نظریه است.[۱۰۴] این موضوع روانشناسی همچنین تمایل فرد متأهل به ارزیابی مجدد در ارتباط زناشویش را بازگو میکند. البته این مدت بر اساس آمار و شواهد ممکن است کمتر از هفت سال هم روی میدهد اما با توجه به این که بر اساس برخی آمارها در آمریکا متوسط طول عمر هر ازدواج هفت سال است مدت هفت سال را برای این تئوری در نظر گرفتهاند.[۱۰۵]
وسوسه و برانگیختگی هفتساله زناشویی چیز بدی نیست ولی آن چیز که اهمیت دارد این است که نباید توجه زیادی به آن کرد زیرا در زندگی اولویت اصلی ازدواج و روابط با همسر است.[۱۰۶] برانگیختگی هفتساله به این باور عمومی اشاره دارد که پویایی زناشویی پس از حدود هفت سال زندگی مشترک از بین میرود. در این مرحله، تصور میشود که تمایل به خیانت یا طلاق افزایش مییابد.
این ایده از سال ۱۹۵۵ زمانی که فیلمی با بازی مرلین مونرو این مفهوم را بررسی کرد، مورد استفاده قرار گرفت.
اما آیا حقیقتی در این مفهوم وجود دارد، یا این فقط داستانی هالیوودی است؟ در این مطلب نگاهی به دادهها داریم.
از دیدگاه خیانت، پژوهشها نشان میدهد که پس از گذشت هفت سال از زندگی مشترک، احتمال اینکه افراد مرتکب خیانت شوند زیاد است افکار خیانت در ازدواجهای میانی افزایش مییابد[۱۰۷]
در اکثر جوامع، مرگ یکی از زن و شوهر موجب پایان یافتن پیوند ازدواج میشود، و در جوامع تکهمسری، این امکان برای شریک دیگر وجود دارد که دکرباره ازدواج کند. گاهی، ازدواج دوباره با گذشت دورهای از سوگواری انجام میشود. در بسیاری از جوامع نیز، طلاق راهی برای خاتمه دادن به پیوند ازدواج است. همچنین در برخی جوامع ممکن است ازدواج ممنوع باشد، در این قبیل جوامع طبقه سیاسی حاکم اعلام میدارد که به هیچ عنوان کسی نباید ازدواج کند. در هر دو نوع جامعه، مردم دلواپس آزادیِ ازدواجِ مجدد یا ازدواج هستند. از سوی دیگر، بعد از طلاق ممکن است یکی از زوجها مجبور شود نفقه بپردازد. اینکه هر دو زن و شوهر حق دارند نسبت به طلاق رضایت داشته باشند، تنها طی دهههای اخیر در کشورهای غربی به رسمیت شناخته شد. در ایالات متحده آمریکا، نادرست نبودن عملِ طلاق، نخستین بار در سال ۱۹۶۹ در کالیفرنیا به رسمیت شناخته شد و نیویورک آخرین ایالتی بود که این موضوع را در سال ۱۹۸۹ به رسمیت شناخت.[۱۰۸]
گرچه نهاد خانواده از تاریخ ثبتشده موثق فراتر میرود اما بسیاری از فرهنگها افسانههایی پیرامون خاستگاه ازدواج دارند. روشی که بدان صورت ازدواج انجام میشود و قواعد و انشعابات آن مانند خود نهاد بسته به فرهنگ و ویژگیهای آماری دوره در طول زمان تغییر کرده است[۱۰۹] فرهنگهای گوناگون نظریههای ویژه خود را دربارهٔ خاستگاه ازدواج داشتهاند. برای نمونه یکی میتواند ریشه در نیاز مرد به اطمینان از پدر فرزندانش بودن داشته باشد. در نتیجه شاید او راغب باشد که هزینهٔ عروس را بپردازد یا یک زن را به ازای دسترسی اختصاصی جنسی تأمین کند[۱۱۰] حلالزادگی نتیجهٔ این معامله است تا انگیزههای آن. در جامعهٔ کومانچی زنان متأهل بیشتر کار میکنند آزادی جنسی را ازدست میدهند و به نظر نمیرسد هیچ سودی از ازدواج عاید کنند[۱۱۱] اما زنهایی که میشد آنها را به همسری گرفت، همواره منبع حسادت و ستیز در قبیله بودند، بنابراین معمولاً انتخابی جز تن دادن به ازدواج نداشتند. «تقریباً در همه جوامع، دستیابی به زنها به نوعی از طریق رسمی و قانونی ممکن شده است تا بتوان شدت رقابتها را کاهش داد.»[۱۱۲] انواعی از ازدواجهای گروهی که در آنها بیش از یک تن از یک جنس شرکت دارد، ولی چندزنی یا چندشوهری نیستند، در تاریخ وجود داشتهاند، اگرچه اینگونه ازدواجها به ندرت رخ میداد. از ۲۵۰ جامعه آماری که در سال ۱۹۴۹ بهدست انسانشناس آمریکایی جورج پی. مرداک گزارش شده بود، تنها در میان اهالی کینگنگِ برزیل نوعی ازدواج گروهی دیده شد.[۱۱۳] گونههای متفاوتی از ازدواج در جهان وجود دارد. در بعضی از جوامع، فرد محدود است به اینکه در هر زمان تنها به یک همسر بسنده کند (تک همسری)، درحالیکه دیگر فرهنگها به مرد اجازه میدهند که بیش از یک همسر داشته باشد (چندزنی) یا، در جوامع معدودی، به زن اجازه داده میشود که بیش از یک شوهر اختیار کند (چندشوهری). بعضی از جوامع نیز ازدواج بین دو مرد یا دو زن را مجاز میدانند. بیشتر جوامع برای ازدواج محدودیتهایی روی سن وسال افراد، روابط خویشاوندی پیشین آنها یا عضویتشان در گروههای دینی یا سایر گروههای اجتماعی قرار میدهند.
در زمان ساسانی گونهٔ اصلی ازدواج ایرانی «زنیِ پادِخشای» خوانده میشد که در واقع انتقال قیمومت دختر از پدر به شوهر بود.[۱۱۴] گونههای دیگری هم از ازدواج بود از جمله «چَگَر» که هنگامی بود که شوهر توانایی فرزندآوری نداشت و زن خود را به عنوان همسر موقت به یکی از نزدیکان میداد تا فرزند آورد. چگر را به صورت چَکَر هم نوشتهاند.[۱۱۴] نوع دیگر خویدوده بود که ازدواج با خویشاوندان است.[۱۱۵]
نوشتار اصلی:ازدواج در چین منشأ اساطیری ازدواج چینی، داستانی در مورد نووا و فوخی است، که روشهای مناسب ازدواج را پس از ازدواج شان، ابداع کردند. در جامعه باستانی چین، مردم با نام خانوادگی مشابه، مجاز به ازدواج با یکدیگر نبودند و این عمل به عنوان زنای با محارم، قلمداد میشد. با این حال، به دلیل ازدواج با بستگان مادر که زنا با محارم، تلقی نمیشد، خانوادهها گاهی ازدواجهای درونخویشاوندی، از نسلی به نسلی دیگر نیز داشتند. با گذشت زمان، علیرغم جابه جایی زیاد جغرافیایی مردم چین، نسبت بیولوژیکی اعضای خانواده همچنان برجا بود. هنگامی که زن و شوهری میمردند، بهطور جداگانه در گورستان قبیله مربوطه، به خاک سپرده میشدند. در نوع ازدواج مادرانه، مرد به عنوان پسرخوانده در خانهً همسر زندگی میکرد. قانون جدید ازدواج در سال ۱۹۵۰، بهطور اساسی سنتهای ازدواج را در چین تغییر داد. اعمال تک همسری، برابری حقوق زنان و مردان، و اهمیت گزینش در ازدواج از جملهً این تغییرات بود. ازدواجهای مقرر (arranged marriage) اغلب، رایجترین نوع ازدواج در چین، تا آن زمان بود.
ازدواج در فرهنگ سواحیلی و به ویژه در منطقه زنگبار معمولاً با مشارکت ریشسفیدان خانوادههای طرفین صورت میگیرد و پس از طرح این موضوع از سوی خانواده پسر با والدین دختر و موافقت آنان، بحث پیرامون مهریه دختر با پدر و مادر آغاز میشود. پس از موافقت پدران یا برادران بزرگ خانوادهها بر سر مبلغ معینی پول نقد یا جنس (به عنوان مهریه)، مهریه نقدی یا جنسی به خانواده دختر پرداخت میشود. در زمان عقد که به مشابه رویکرد اسلام صورت میگیرد عروس سه بار از عاقد برای پیوند ابدی خود با داماد مورد خطاب قرار میگیرد. بعد از توافق طرفین، عروس یک صندوق چوبی بزرگ را از خانواده داماد دریافت میکند که دربرگیرنده برخی البسه و لوازم شخصی مورد نیاز است که داماد خریداری کرده است. پس از آن و در حالی که دختر جوان برای ورود به مرحله جدیدی از زندگی خود آماده میشود، نزد یکی از زنان سالخورده رهنمودها و آموزشهای لازم برای زندگی زناشویی را فرا میگیرد. تعالیم زن سالخورده بیشتر دربارهٔ نحوه ایجاد ارتباط مناسب بین زن و شوهر جوان، انجام وظایف خانهداری و برقراری مناسبات دوستانه با خانواده شوهر است. پس از آن مراسم آمادهسازی موسوم به اونیاگو همراه با موسیقی محلی برای ورود عروس به دوره زناشویی انجام میشود. این مراسم نوعی تطهیر روحی و جسمی یک روزه بهشمار میرود. زن سالخوره پس از آغاز مراسم اونیاگو، حصیری را روی زمین پهن کرده و مخلوطی از روغن نارگیل، آب و چوب صندل را با هدف پاکیزه و منزه ساختن زن جوان بر بدن او میمالد. در زمان برگزاری این مراسم، مردان اجازه ندارند با زن جوان ملاقات یا گفتگو کنند. طی این مدت طرحهایی زیبا و تزیینی با استفاده از رنگ حنا بر روی بدن زن نقاشی میشود. سپس عطرهای خوشبو برگرفته از گلهای استوایی و ادویه جات بر بدن عروس مالیده میشود. در روز ازدواج جشن بزرگی برپا میشود و پس از اجرای برخی رقصهای محلی و سرایش اشعار محلی، داماد و بستگان او با آرزوی رحمت و برکت الهی در مسجد نزدیک محل زندگی خویش حضور یافته و به دعا و نیایش میپردازند. پس از آن عروس و داماد راهی منزل خود میشوند. بستگان زوج جوان آنها را ترک میکنند در حالی که منتظر نشانهای مبتنی بر دوشیزگی عروس هستند. پس از دریافت دستمال نشاندهنده دوشیزه بودن زن جوان، اطرافیان نزدیک روانه منازل خود میشوند ولی جشن و پایکوبی به همراه رقصهای محلی زنانه همچون «بنی»، «بومو» و «له له ماما» و شادمانی تا حدود یک هفته ادامه دارد.[۱۱۶]
در یونان باستان، هیچگونه مراسم خاص حقوقی برای ایجاد یک ازدواج لازم نبود - تنها توافق طرفین و اینکه زوجین باید یکدیگر را به عنوان زن و شوهر بپذیرند کافی بود. مردها معمولاً وقتی به دوره ۲۰ یا ۳۰ سالگی میرسیدند ازدواج میکردند و انتظار داشتند که زنهای آنها در اوان نوجوانی باشند. عنوان شده است که این سنین برای یونانیان مناسب بود چرا که مردان معمولاً تا سن ۳۰ از خدمت سربازی فارغ شده بودند، و ازدواج با یک دختر جوان، دوشیزگی او را تضمین میکرد. زنان ازدواج کرده یونانی در یونان باستان حقوق کمی داشتند و انتظار میرفت که از خانه و فرزندان مراقبت کنند. زمان، عامل با اهمیتی در ازدواجهای یونانی بود. به عنوان مثال، بر اساس یک عقیده خرافی، ازدواج در زمانی که ماه کامل بود خوشبختی میآورده و همچنین از نظر رابرت فلاسلیره، یونانیان در زمستان ازدواج میکردند. وراثت بسیار مهمتر از احساسات بود: زنی که پدرش میمرد در صورتی که هیچ وارث مذکری نداشت وادار میشد که با نزدیکترین خویشاوند مذکر خود ازدواج کند - حتی اگر اول مجبور بود از شوهرش طلاق بگیرد.[۱۱۷]
در روم باستان انواع گوناگونی از ازدواج وجود داشت. گونه سنتی (متعارف) آن conventio in manum نامیده میشد نیاز به مراسمی با حضور شاهدان داشت و با مراسم بهخصوصی نیز باطل میشد.[۱۱۸] در این گونه ازدواج، زن حقوق ارثبری را در خانواده سابق خود از دست میداد و حقوق خانواده جدیدش را میگرفت. او دیگر تحت تبعیت اختیارات همسرش بود. یک نوع ازدواج آزاد وجود داشت تحت عنوان sine manu. در این قرارداد، زن همچنان یک عضو از خانوادهٔ خود باقی میماند، او تحت تبعیت پدرش میماند، حقوق ارث بری خانواده سابق خود را حفظ میکند و هیچ حقوقی در خانواده جدیدش دریافت نمیکند.[۱۱۹] حداقل سن ازدواج برای دختران ۱۲ سال بود.[۱۲۰]
از اوایل دوره مسیحیت (سالهای ۳۰ تا ۳۲۵)، به ازدواج به دید یک مقولهی کاملاً خصوصی نگاه میشد، بدون نیاز به هیچگونه مراسم خاص دینی. اگرچه کشیش ایگناتوس اهل Antioch حدود سال ۱۱۰ به کشیش پلی کرپ اهل Smyrna نوشت، «این گونه است که هر دو زن و مردی که با هم ازدواج میکنند، که این پیوند با پذیرش کشیش شکل میگیرد، که ازدواج آنها در محضر خداوند انجام میشود، و نه بر پایهٔ شهوت خودشان.»[۱۲۱] / در قرن دوازدهم زنها مجبور بودند که نام شوهران خود را بگیرند و با از ابتدای نیمهٔ دوم قرن شانزدهم رضایتنامه والدین به همراه رضایتنامه کلیسا برای ازدواج لازم بود.[۱۲۲]
در اروپای سدههای میانه، ازدواج به عنوان یکی از برجستهترین عناصر روابط بینالمللی و بین خاندانی در اروپای سدههای میانه، منبع اصلی دستیابی به اراضی، حاکمیت و اتحاد و مهمترین رکن امور دیپلماتیک به حساب میآمد. رابطه بین کشورها و فرمانروایان بستگی چندانی به مرزهای مشترک یا منافع طبیعی آنها نداشت؛ بلکه به اتصالات دودمانی و روابط نَسبی خارقالعادهای مربوط بود که میتوانست یک شاهزاده مجارستانی را ولیعهد ناپولی و یک شاهزاده انگلیسی را مدعی تاج و تخت کاستیا سازد. دختران و پسران اشرافی که در این ازدواجهای بین دودمانی داد و ستد میشدند همانند تار و پود پارچهای عمل میکردند که باعث ایجاد شبکهای پیچیده از روابط بین خاندانی و بروز ادعاهای متضاد میشد.[۱۲۳] طولانیترین جنگ تاریخ اروپا یعنی جنگ صدساله در پی یکی از همین ازدواجهای بین دودمانی پدید آمد. دو چیز که عبارت بودند از یکی احساسات و آرای دو فرد ازدواج کننده و دیگری منافع مردمان متأثر از نتایج آن، هیچگاه در این ارتباط مد نظر قرار نمیگرفت.[۱۲۳] به جز چند مورد محلی تا ۱۵۴۵ ازدواجهای مسیحی در اروپا، با رضایت طرفین، اعلام قصد ازدواج و وصلت جسمانی دو طرف انجام میشد.[۱۲۴][۱۲۵] زوجین بهطور شفاهی با هم پیمان میبستند که با یکدیگر ازدواج کنند. حضور کشیش یا گواهان الزامی نبود.[۱۲۶] این پیمان به عنوان "verbum" شناخته میشد. اگر آزادانه و با فعل زمان حاضر ادا میشد (برای مثال «من با تو ازدواج میکنم») بدون تردید الزامآور بود.[۱۲۴] اگر به زمان آینده ادا میشد («من با تو ازدواج خواهم کرد»)، منجر به نامزدی میشد. یکی از کارکردهای کلیسا در دوران قرون وسطا ثبت ازدواجها بود که اجباری نبود. به دلیل اینکه این مسائل در دادگاه کلیسایی حل و فصل میشد، هیچ مداخلهٔ حکومتی در ازدواج و وضعیت فردی وجود نداشت. در قرون وسطی ازدواجها از قبل تعیین میشد، حتی گاهی در هنگام تولد؛ و این قرارهای ازدواج معمولاً برای اطمینان از صحت قراردادها میان خانوادههای گوناگون سلطنتی، اشراف و وراث فیفها بود. کلیسا در برابر این وصلتهای تحمیلی مقاومت کرد و دلایل ابطال این قرارها را افزایش داد[۱۲۲] در همان حال که مسیحیت در دوره رومن و قرون وسطا گسترش یافت، ایده آزادی گزینش شریک زندگی با آن رشد کرد و گسترده شد.[۱۲۲]
متوسط سن ازدواج در اواخر قرن سیزدهم تا اوایل قرن شانزدهم، حدود ۲۵ سالگی بوده است. نقش ازدواجهای ثبت شده و قوانین مربوط به ازدواج، به عنوان بخشی از اصلاحات پروتستان، به تصویب دولت رسید. این اصلاحات نگاه مارتین لوتر را منعکس میکرد که ازدواج «امری دنیوی» است.[۱۲۷] در قرن هفدهم، بسیاری از کشورهای اروپایی پروتستان، دچار درگیری با دولت در امر ازدواج، بودند. متوسط سن ازدواج در گسترهً ۴۴–۲۵ سالگی برای مردان و ۳۹–۲۲ سالگی برای زنان بود. در انگلستان در سال ۱۷۵۳، اعتبار ازدواج با رضایت و اجماع، تحت قانون تصویب شدهً Lord Hardwich، در کلیسای آنجلیکا، تعیین میشد.[۱۲۸] این عمل الزامات خاصی همچون، حضور شاهدان در مراسم، را برای ازدواج به وجود میآورد.[۱۲۸]
در بخشی از اقدامات مخالف با اصلاحات، در سال ۱۵۶۳، شورای ترنت فرمان داد که، تنها در صورتی ازدواج کاتولیک روم را به رسمیت میشناسد که مراسم رسمی ازدواج در حضور یک کشیش و دو گواه اجرا شود. این شورا همچنین، در سال ۱۵۶۶، تعلیمات و دستورها مذهبیِ مرتبط با ازدواج را تحت عنوان «اتحاد زناشویی بین زن و مرد، قرارداد بین دو نفر واجد شرایط، که آنها را ملزم به زندگی با یکدیگر، در طول حیاتشان میکند.» صادر کرد.[۱۲۹]
در اوایل عصر یادشده، جان کالوین و همکاران پروتستانی او، به اصلاح قوانین مسیحی ازدواج، که مورد تصویب احکام حقوقی ازدواج ژنو بود، پرداختند. این اصلاحات، خواستار بازنگریِ قانون " لزوم شکلگیری ازدواج با الزامات دوگانهً ثبت نام دولتی و تقدیس کلیساًبود. در انگلستان و ولز در سال ۱۷۵۳، قانون ازدواج Lord Hardwick نیازمند مراسم رسمی بود. مختصر برگزار کردن این عمل، منجر به یک ازدواج خارج از قاعده (غیرمعمولی) میشد.[۱۳۰] این نوع از ازدواجهای پنهان یا بیقاعده در زندان ناوگان (Fleet Prison) و صدها مکان دیگر انجام میشد. از سال ۱۶۹۰ تا تصویب قانون ازدواج در سال ۱۷۵۳، تنها تعداد ۳۰۰٬۰۰ ازدواج مخفی درزندان ناوگان Fleet Prison))انجام شد.[۱۳۱] این قانون، نیازمند به اجرای مراسمی رسمی بود، که توسط کشیشی در کلیسای آنجلیکا و دو شاهد، به رسمیت شناخته و ثبت میشد. این قانون به هیچ وجه برای اقلیتهای یهودی و کواکرها (Quakers) لازمالاجرا نبود. آنها با آداب و رسوم خود ازدواج میکردند.
به موجب قانون ازدواج ۱۸۳۶ از سال ۱۸۳۷، در انگلستان و ولز، ازدواج مدنی به عنوان به موجب قانون ازدواج ۱۸۳۶ از سال ۱۸۳۷، در انگلستان و ولز، ازدواج مدنی به عنوان یک جایگزین قانونی برای ازدواج کلیسایی به رسمیت شناخته شد. در آلمان، ازدواجهای مدنی در ۱۸۷۵ به رسمیت شناخته شد. این قانون اجازه انجام مراسم ازدواج در برابر کارکن رسمی اداره کل امور مدنی را صادر کرد، به شرط آنکه هر دو نفر قصد خود برای ازدواج معتبر و مؤثر تأیید کنند. همچنین پذیرفت که در صورت تمایل طرفین مراسم مذهبی نیز بهطور خصوصی برگزار شود.
در قانون معاصر عوام در انگلستان، ازدواج، قراردادی اختیاری میان یک زن و یک مرد است، که در این قرارداد آنها میپذیرند زن و شوهر باشند.[۱۳۲] ادوارد وسترمارک اظهار کرده است که «نهاد ازدواج احتمالاً از یک عادت باستانی تکامل یافته است.»[۱۳۳]
بسیاری به دلایل گوناگون، استدلالهایی ضد ازدواج دارند. این استدلالها شامل نقدهای سیاسی و دینی، اشاره به میزان طلاق، و نیز اهمیت تجرد بر پایهٔ آموزههای دینی و فلسفی میشود. بسیاری از مردم علت انزجار از ازدواج را مشکلات اقتصادی و محدودیتهای ناشی از آن میدانند و عده ای نیز مطابق احکام ادیان متبوع خود آن را خلاف اوامر الهی میدانند. فی المثل تجرد عیسی مسیح را سرمشق عمل قرار داده و آن را ناشی از امر الهی میدانند. لیکن شمار بسیاری نیز ازدواج را محدودیت دانسته و آن را سالب آزادیهای مطلوب خویش میدانند.
نظریهٔ فمینیستی، به ازدواج با جنس مخالف به عنوان یک نهاد سنتی که در پدرسالاری ریشه دارد برخورد میکند و ازدواج را نهادی میداند که منجر به ترویج برتری و قدرت مرد بر زن میشود. این روابط قدرت، مردان را به عنوان «روزیرسان که در حوزهٔ عمومی عمل میکنند» و زنان را به عنوان «تامینکنندهٔ خدمات پرستاری و مراقبت که در حوزهٔ خصوصی عمل میکنند» در نظر میگیرند.[۱۳۴] این امر با مفهوم ازدواج مساواتخواهانه که در آن قدرت و کار بین دو جنسیت بهطور برابر تقسیم میشود، و این تقسیم برمبنای نقشهای جنسیتی صورت نمیگیرد در تضاد است.[۱۳۴]
در یک ازدواج، اختصاص دادنِ نقشهای جنسیتی غالب به مردان و نقشهای جنسیتی زیردستانه و سلطهپذیر به زنان، بر روابط قدرت درون رابطه اثر میگذارد.[۱۳۵] در برخی خانوادههای آمریکایی، زنان نقشهای جنسیتی کلیشهای را درونی میکنند، و غالباً خود را با نقش «همسر»، «مادر»، و «پرستار» در هماهنگی با هنجارهای اجتماعی و شریک مذکرشان وفق میدهند. «بل هوک» میگوید: «در ساختار خانواده، افراد یادمیگیرند که ستم جنسیتی را به عنوان امری طبیعی پذیرند و این در حکم اولین قدم برای حمایت از سایر اشکال ستم، نظیر سلطهٔ یک جنس بر دیگری است.»[۱۳۶]
در ایالات متحده، مطالعات نشان داده است که، علیرغم آرمانهای برابرخواه که ترویج میشوند، کمتر از نیمی از زنان به روابطشان با جنس مخالف از نظر قدرت به شکلی برابر مینگرند و روابط نابرابر که در آن مرد در سلطه قرار دارد بیشتر از همه به چشم میخورد.[۱۳۷] مطالعات همچنین نشان میدهند که زوجهای ازدواج کرده، بیشترین میزان رضایت خود را در روابط برابرخواه تجربه میکنند.[۱۳۸]
نتیجهٔ برخی پژوهشها نشان میدهد که پس از دههٔ هشتاد میلادی، میل به تجرّد بیشتر شده و ازدواجها کمتر و بیدوامتر شدهاند. پژوهشها ثابت میکنند که برخلاف باورهای سنتی - که افراد همسردار را نسبت به بیهمسران از سلامت و احساس خوشبختی بیشتری بهرهمند میدانستند - دیگر واقعیت نداشته و در مواردی حتی بیهمسران خوشبختی و سلامت بیشتری از همسرداران دارند. از دلایل گفتهشده برای این مسئله میتوان به آزادی بیشتر در بیهمسران و همینطور فشار بالا بر روی همسرداران اشاره کرد. به بیان دیگر زیست مشترک در دنیای مدرن دستخوش تغییرات جدی و گام به گام میشود و دیگر بهسان قدیم نمیباشد. چکیدهٔ این تحقیقات ثابت کرد که در عصر جدید فردیت با زندگی مشترک در اصطکاک خواهد بود و چالشهای جدیدی را بهوجود خواهد آورد. عامل دیگری که برای توضیح علت سالمتر و خوشبختر بودن بیهمسران در برابر همسرداران بیان شده این است که انسان در موقعیتهای فردی دچار دغدغههای ذهنی کمتری است؛ ولی در زمان قرار گرفتن در یک جمع بهخاطر افزایش کشمکشها و محاسبات ذهنی برای تعدیل، رفتار آدمی در قبال طرف مقابل آشفتگی ذهنی افزایش مییابد.[۱۳۹] با این وجود بعضی دیگر از منابع هنوز بر این باورند که با تمام مشکلاتی که ازدواج در دنیای امروز دارد، باز به دلایلی مانند اثبات عشق به شریک عاطفی، اجتماعی بودن انسان، پشتیبانی همسر و ایجاد انگیزه بیشتر برای زندگی، ازدواج کردن نسبت به مجرد بودن بهتر است.[۱۴۰]
مهمترین ویژگیهای ازدواج، قانونمند بودن آن است. تمامی مراحل ازدواج از پیوند تا جدایی و نیز پس از درگذشت یکی از طرفین قانونمند است؛ بنابراین هر ازدواجی بر پایهٔ یک سری قوانین شکل گرفته است و ادامه مییابد. این قوانین به سه شکل قوانین عرفی، قوانین شرعی و قوانین مدنی است.[۱۴۱]
در ایران مقررات ازدواج عمدتاً بر اساس فقه امامیه تدوین شده و ازدواج به دو روش دائم و موقت میتواند صورت پذیرد. در مذهب دوازدهامامی آیین اسلام این دو ازدواج در پارهای از آثار با هم یکی هستند و در برخی دگر اختلاف دارند، تفاوت اصلی و جوهری ازدواج موقت با ازدواج دائم در مدتدار بودت ازدواج موقت که پس از پایان آن رابطهٔ زوجیت به انتها میرسد. همچنین در ازدواج موقت برخلاف ازدواج دائم طلاق وجود ندارد و از اصصژلاح بذل مدت باقیمانده برای جدایی استفاده میگردد. زن حق نفقه ندارد هر چند میتواند شرط کند. زن و شوهر از یکدیگر اصولاً ارث نمیبرند، مهریه هم در ازدواج دائم لازم است و هم در ازدواج موقت، با این تفاوت که در ازدواج موقت عدم ذکر مهر موجب بطلان عقد است ولی در ازدواج دائم عقد باطل نیست و میتوان مهریه را بعداً توافق کرد یا درصورت عدم توافق مهرالمثل از سوی دادگاه تعیین میشود. برابر قوانین کنونی ایران حداقل سن قانونی ازدواج برای دختران ۱۳ سال خورشیدی و برای پسران ۱۵ سال خورشیدی میباشد. با موافقت طرفین ازدواج و خانوادههای آنان و با موافقت دادگاه، دختران و پسران میتوانند حتی در زیر سن قانونی نیز ازدواج بنمایند.[۱۴۲][۱۴۳]
{{cite web}}
|تاریخ بازدید=
خطای یادکرد: خطای یادکرد: برچسب <ref> برای گروهی به نام «persian-alpha» وجود دارد، اما برچسب <references group="persian-alpha"/> متناظر پیدا نشد. ().
<ref>
<references group="persian-alpha"/>