در گذشته پکتیا وسعت بیشتری داشت، اما این ولایت نخست به دو ولایت پکتیا و پکتیکا تقسیم شد و سپس با تأسیس ولایت خوست در نواحی شرقی پکتیا از وسعت آن کاسته شد.[۳]
صاحب طبقات ناصری ارزگان را از شهرهای قدیم غور میداند. سنگ نبشههای متعددی در آن موجود است که بیانگر کیش مهرپرستی در سدهٔ پنجم در آن وادی بودهاست و به نظر میآید که نامگذاری آن هم مبتنی بر همین آیین بودهاست. در قدیم جزء ناحیه وسیعی به نام غرجستان بوده که جزئی از سرزمین غور بخش مرکزی بزرگ میشده.
ریشه: یاقوت حموی، آن را از ریشه بادخیز میداند، بخاطر بادخیز بودن آن منطقه. - به زبان اوستایی: Vāitigaēsa/وایتیگَئیسه؛ - در منابع جغرافیایی ارمنی: Watagēs/وَتَگیس یا Watgēs/وَتگیس.[۹]
در دورهٔ ساسانیان، بادغیس بدست مردمی هفتالی بنام کادیشیها (بعدها در صدر اسلام به نام مکانی «قادِس» تغییر پیدا کرد) افتاده بود و دارای اقلیت مسیحینستوری بود. در سدهٔ نخست هجری، بادغیس همراه با هرات و پوشنگ بدست اعراب افتاد. در سه سدهٔ بعدی، در منابع تاریخی از قیامهای متعدد در بادغیس علیه اعراب یاد شده. بهآفرید، دینآور خراسانی، در سال ۱۳۱ ه.ق/۷۴۹ م. در کوهستانهای بادغیس بهدام افتاد و در نیشابور بهدار آویختهشد. کمی بعد در دوره خلافت منصور، اُستاذسیس، پیامآور دیگر خراسانی در بادغیس ظهور کرد. در سدهٔ سوم هجری (نهم میلادی)، بادغیس جزئی از قلمرو طاهریان بود و در این دوره حنظله بادغیسی، یکی از نخستین شاعران پارسیگوی در بادغیس میزیست. بادغیس در سال ۸۷۳/۲۵۹ بدست صفاریان افتاد. گیتاشناسان سدههای سوم و چهارم هجری (نهم و دهم میلادی) بادغیس را سرزمینی روستانشین با مردمی کشاور، و فاقد شهرهای بزرگ توصیف کردهاند. در سدههای بعدی چراگاههای بادغیس همواره مورد طمع و کشمکش بین کوچنشینان حاکم در شرق جهان اسلام بوده، و جنگ سال ۱۲۷۰/۶۶۸ بین براق حاکم چغتایی، و اباقاخان حاکم ایلخانی بخاطر نزاع بر سر همین چراگاهها رخ داد. بادغیس در سال ۱۳۴۳ خورشیدی/۱۹۶۴ میلادی از ولایت هرات جدا شده و به ولایتی (استانی) جداگانه تبدیل شد.[۹]
ریشه: برگرفته از نام پارسی میانهبامیکان (در بُنْدَهِشْن). - در منابع چینی قدیم: Fan-yan ,Fang-yan و Fan-yen-na، از سدهٔ پنجم میلادی به بعد.[۱۰]
بامیانی
بامیان بخاطر چشمانداز زیبای آن و وجود دو تندیس عظیمبودا از ارزش خاصی برخوردار بودهاست. در قدیم محل اُتراق کاروانهای جاده ابریشم و مرکزی مهم برای هنرمندان، و همچنین مرکزی برای نشر آیین بودایی بودهاست. بین سالهای ۶۲۹ و ۶۴۵ میلادی، هوانتسنگ زائر مشهور چینی، که از بامیان بازدید کرده از خود نوشتههای گرانبهایی راجع به بناها و تندیسهای بامیان و همچنین از زندگی اجتماعی و مذهبی باشندگان آن به جای گذاشتهاست. قریب به نیم قرن بعد، یک راهب اهل کوریا بنام هویچائو، که در سال ۷۲۷ م. از بامیان گذر کرده بود، آن منطقه را علیرغم حضور اعراب در شمال و جنوب آن، یک پادشاهی مستقل و قدرتمند توصیف کرد. گرویدن باشندگان بامیان به آیین اسلام روندی تدریجی بود. شاهزادگان بامیان که دارای لقب «شیر» (به معنای پادشاه) بودند، به جای اینکه توسط خلفای بغداد سرکوب شوند، در دربار بغداد و جاهای دیگر گمارده میشدند. یعقوب لیث صفاری معبدی بزرگ در بامیان را ویران کرد، با اینحال باشندگان بومی بامیان تا آمدن غزنویان هنوز به اسلام نگرویده بودند. در دورهٔ غوریان، بامیان برای نزدیک به یک قرن (۶۰۹–۱۲۱۲/۵۵۰–۱۱۵۵ م) پایتخت این پادشاهی بزرگ بود که قلمرو آن تا شمال آمودریا میرسید. درهٔ بامیان جزئی از قلمرو خوارزمشاهیان بود تا اینکه چنگیزخان برای انتقام از قتل نواسهاش شهر را به کلی ویران کرده و باشندگان آن را قتلعام کرد. پس از این کشتار و ویرانگری توسط سپاهیان مغول، بامیان سالیان دراز همچنان متروکه باقیماند و همین موقعیت مهم جغرافیایی آن بود تا توانست دوباره جان تازه گرفته و دارای سکنه شود. از دورهٔ تیموریان به بعد شهری در بامیان ظهور کرد و در دورهٔ حکومت گورکانیان هند دوباره از بامیان یاد شد. بابُر فرمانروای گورکانی بامیان را جایی زیبا توصیف کرده، اما در دورهٔ اورنگزیب، حاکم دیگر گورکانی، بامیان دوباره آسیب دید و ویرانگریهای اورنگزیب شامل به توپ بستن تندیس بودای بزرگ ۵۵ متری میشد. بعدها بامیان مورد طمع حاکمان ازبک شمالی قرار گرفت. شهر بامیان در سال ۱۸۳۶ میلادی مورد حمله مُرادبیگ، امیر کندوز قرار گرفت. تسلط افغانها بر بامیان به ساختار قومی و فرقهای کنونی بامیان انجامید: باشندگان سنیمذهبِتاجیک و پشتون و باشندگان شیعه و اسماعیلیمذهبِهزاره. در سدهٔ نوزدهم میلادی برخی از جهانگردان اروپایی از درهٔ بامیان بازدید کردند. اما پس از کاوشهای باستانشناسیهیئت باستانشناسی فرانسه در افغانستان (در فولادی، کَکرَک، شهرِ غُلغُله و شهر ضحاک) بین سالهای ۱۹۲۲ و ۱۹۳۰ بود که بامیان به روی جهانگردان گشوده شد. بامیان در سال ۱۳۴۳ خ. /۱۹۶۴ م. از ولایتهای کابل و پروان (=شمالی) جدا شده و به ولایتی (استانی) جداگانه تبدیل شد.[۱۰]
ریشه: برگرفته از لقب رسمی ساسانیبِدَخش یا بَدَخش؛ پَهلَویِbythš در سنگنوشتههای اشکانی؛ bthšy در سنگنوشتههای پارسی میانه؛ bidix, pitiaxou/pituaxou در زبان یونانی؛ bdeašx به زبان ارمنی؛ pəṭaḥšā یا afṭaḥšā به زبان سریانی، برگرفته از ریشهٔ عربیمُفَتِّش ، بهمعنای جوینده. این واژه میتواند معنای اصلی ریشهٔ واژهٔ pati-axša نیز باشد. بدخشان از نخستین دورههای روزگار باستان به بعد منبع لاجورد بوده و معادن یاقوت آن نیز شهرت داشتهاند. واژهٔ فرانسوی "balais" و انگلیسی "balas" که نام گونهای از یاقوت بوده ریشه در همین واژهٔ بدخش دارد که در برخی از زبانهای ایرانی شرقی، حرف d به حرف l تبدیل شدهاست. به گفته برخی از پژوهشگران، نام ارمنی سرزمین قفقازیBałasakan نیز احتمالاً با بدخشان همخوانی دارد؛ اما این نام در سنگنوشتههای ساسانی در کعبه زرتشت به صورت بلاسَکان آمدهاست. پسوند-ان اشاره دارد به کشوری که مقام علیرتبهٔ بدخش به آن تعلق داشته یا در آنجا گمارده میشده. (همانند نامهایی چون آذربایجان، اصفهان، کرمانشاهان، تهران و غیره) - نام بدخشان نخستین بار در یک منبع چینی از سدهٔ هفتم میلادی به صورت Po-to-chang-na یاد شد.[۱۱]
ریشه: برگرفته از نام یونانیTokharoi/تُخارُی (آنطور که توسط تاریخدانان و گیتاشناسان یونان باستان یاد شده): نام قوم تخار، که در روزگار باستان از اِستِپهایاوراسیا به سرزمینهای شمالی آمودریا ریخته و در جایی که بعدها تخارستان نام گرفت، جای گرفتند. تخاریهای باختر به زبان ایرانیسکایی سخن میگفتند.[۲۰]
ریشه: جوزجانمُعرب نام پارسیگوزگان یا گوزگانان است. - به زبان چینی قدیم: Hu-ši-kien/هو-شی-کین، آنطور که هوانتسنگ، زائر مشهور چینی سدهٔ هفتم میلادی یاد کرده.[۲۱] - این نام در منابع اسلامی به صورت جوزجانان نیز یاد شده. جوزجان در معجمالبلدان چنین آمده: شهرهای بلخِخراسان است و میان مرورود و بلخ واقع است. قصبهٔ ('روستاهای') آن را یهودیه گویند و از شهرهای آنست انبار و فاریاب و کلار.[۲۲]
ریشه: مرکب از دو واژهٔ دای + کندی. واژهٔ 'دای' احتمالاً برگرفته از واژهٔ ایرانی باستانیدهیو (اوستایی: dax́iiu-/دخییو- یا daŋ́hu-/دنگخو-) بهمعنای 'سرزمین'[۲۴] است. واژهٔ دای در برخی اسامی محلات که امروزه هزارهنشین است تا هنوز باقیمانده، همچون نامهای دایکندی، 'سرزمین کندیبای' (بای، واژهایست تُرکی و ظاهراً صورتیاست از بیگ، بهمعنای 'بزرگ')، دایزنگی، 'سرزمین زنگیبای'، دایمیرداد، 'سرزمین میردادبای' و دایدیغو، 'سرزمین دهقانبای'.[۲۵]
ریشه: احتمالاً برگرفته از نام زُنبیل (تشابه زابُل و زُنبیل شاید اتفاقی باشد)، رجوع شود به کابلشاهان، لقب فرمانروایان پیرو هفتالیان جنوبی؛ بهنظر میرسد مناطق مرتفع زابلستان پایتخت تابستانی آنها بودهباشد. -این نام نخستین بار در نسخهٔ ارمنیِکتاب شهرستانهای ایرانشهر به شکل زاوَلِستانیاد شده؛[۲۶] -در منابع اسلامی بهصورت زاوُلِستان (توسط مقدسی) و زابُلِستان نیز آمدهاست.[۲۷]
ریشه: نام غزنه تلفظی در زبانهای ایرانی شرقی است از واژه گَنزَک که در زبانهای ایرانی قدیم به معنای گنجه ("گنج") بودهاست و نام غزنه پس از روی دادن جایگشت آواییگنزک/گزنک به شکل کنونی درآمدهاست.[۳۰] -به زبان یونانی باستان: احتمالاً همان Gázaca/گَزَکه یا Gāzaca/گازکه که بطلمیوس (در کتاب ۶، فصل ۱۸، بند ۴ از Geographia) آورده؛ -به زبان چینی قدیم: Ho-si-na، آنطور که هوانتسنگ، زائر مشهور چینی سدهٔ هفتم میلادی یاد کرده؛[۳۱] -واژهٔ درست غزنین به نون آخر است و غزنه یا غزنی تلفظ عامه میباشد.[۳۲]
غزنیچی یا غزنیجی (کاربرد عامیانه)[۳۳] غَزنَوی (کاربرد قدیمی)
ریشه: در فرهنگ انجمنآرای ناصری بهنقل از فرهنگ آنَنْدراج آمده: بیشتر بلاد آن کوهستان است و از این رو آن را غور غرجستان و غرشستان گویند؛ زیرا که در لغت آنان غرجستان کوهستان است.[۳۴] -در اصل، نام منطقهٔ اصلی مَندَیْشْ بوده، که در ناحیهای بنام سَنگه در نزدیکی کوه زارِ مَرغ واقع بوده.[۳۵] -غورات: گونه دیگری از نام ولایت غور که گاه استفاده میشود.[۳۶]
ریشه: ؟ - فاریاب در قدیم نام شهری در استان گوزگان (جوزجان امروزی)، در ۱۶ کیلومتری شرق آبِ قیصر در محلی بنام خیرآباد (که بقایای سکونت انسان و دژی در آن به جای مانده) بوده که امروزه نام ولایتی است در شمال افغانستان.[۳۷]
ریشه: برگرفته از نام شهر فرادا (به یونانی باستان/لاتین: Phrada)، با پیشینهٔ تاریخیِ هزاره اول (پیش از میلاد). فرادا پایتخت ساتراپی زَرَنکه (به یونانی باستان/لاتین: Drangiana/درَنگیانا)، یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بوده. -از دوران یورش اسکندر مقدونی (در ۳۳۰ ق. م) به بعد: Prophthasia/پروفتازیا؛ -از سدهٔ اول پیش از میلاد به بعد: Phra/فرا، جزئی از سرزمین هریوه (یونانی باستان/لاتین: Aria) بوده و در مسیر جادهٔ زمینی از شام به هند واقع بوده؛ -از دوران ساسانیان تا اکنون: فراه، سنگری مهم در مرزهای شرقی شاهنشاهی ساسانیان شمرده میشده و آنطور که از نام فراخکَر-پیروز پیداست، احتمالاً توسط پیروز یکم، شاهنشاه ساسانی (شاهنشاهی: ۴۵۹–۴۸۴ میلادی) دوباره آباد شده.[۳۸]
ریشهها:[۳۹] ۱. برگرفته از نام گندهارا، نام سرزمین و دولتی در روزگار باستان که شامل حوزهٔ جنوبی رود کابل میشده. به باور هنری والتر بیلیو (Bellew)، نویسندهٔ بریتانوی، این سرزمین شامل تمامی ولایت امروزی قندهار میشده که در پی یورش هفتالیان در سدهٔ پنجم میلادی گسترش پیدا کرده بود. ۲. فرضیه دیگر، که حتی شامل کاربردهای قدیمیتر این نام میشود، آن را برگرفته از نام فرضی یونانی شهر Gondophareia/گُندُفاریا، برگرفته از نام گُندُفَر، فرمانروای پارتیِ هند میداند، که سکههایش در قندهار پیدا شدهاند. ۳. برخی نام قندهار را برگرفته از بخش اول نام Condigramma/کُندیگراما میدانند. (بخش دوم، گراما، به زبان سانسکریت بهمعنای 'روستا' است) ۴. برخی نیز این نام را برگرفته از منطقهای در رُخَج بنام Gandutava/گَندوتاوا میدانند؛ که در سنگنوشته بیستون از نبردی در آن منطقه بین ساتراپ هخامنشی آنجا و شورشیان علیه داریوش بزرگ یاد شدهاست.
نامهای تاریخی:سرزمین قندهار = هَرَووَتیش/اَراخوزیا/رُخَج؛ شهر قندهار = تِگینآباد: -در منابع پیش از اسلام، در سنگنوشتههای هخامنشی از نام Harauvatiš/هَرَووَتیش (یونانی باستان: Ἀραχωσία/اَراخوزیا یا Ἀραχῶται/اَراخوتای) یاد شده که سرزمینی در پیرامون قندهار امروزی بوده و یکی از ساتراپیهای شرقی هخامنشیان شمرده میشده.[۴۰] در منابع اسلامی، به ویژه تا پیش از حملهٔ مغول از نام قندهار بجز در معدودی منابع جغرافیایی به زبان عربی (همچون ابن خردادبه، ص. ۵۶، ۶۸؛ یعقوبی، در البُلدان، صص. ۲۸۱، ۲۸۷ و ۲۸۹؛ ابن رُسته، ص. ۹۰؛ مسعودی، در التنبیه، ص. ۴۳؛ مقدسی، ص. ۶۰) اشارات مکرری نشده، و در این منابع نام قندهار به دو سرزمین متفاوت اشاره دارد: یکی قندهار در سِند، یا همان قندهار امروزی، و دیگری قندهار در هند، که بهگفتهٔ یوزف مارکوارت میتواند همان سرزمین باستانی گندهارا، در شمالغربی هند باشد. در منابع اسلامی نام رُخَج (یا رُخُد، یا همان اَراخوزیا در منابع یونانی/رومی) است که برای سرزمین پیرامون قندهار امروزی استفاده میشده. کلاوس فیشر[۴۱] بر این باور است که نام قندهار در منابع بین سدههای دهم و دوازدهم میلادی تقریباً ناپدید شده، و در آن دوره پَنجوائی، مرکز اداری، و تِگینآباد دو شهر عمده در رُخَج بودند. ولادیمیر مینورسکی، خاورشناسروسی احتمال همخوانی تگینآباد با قندهار تاریخی (حدودالعالم، مینورسکی، ص. ۳۴۵) را بعید نمیداند. احتمال اینکه نام تگینآباد برگرفته از نام سبکتگین، نخستین فرمانروای غزنوی، که آن منطقه را در سال ۸۹۰ میلادی فتح کرده، باشد رد شده، چون اشارهٔ استخری به تگینآباد پیش از ظهور سبگتگین بوده. ریشهٔ احتمالی دیگر برای نام تگینآباد نام قراتگین، فرمانده سامانی است که بر امیر نصر سامانی شورید و در سال ۹۳۰ میلادی به بُست گریخت. هِلمز[۴۲] هم برگرفتن نام تگینآباد از نام دودمان تُرکشاه را محتمل میداند که از اواسط سدهٔ هفتم تا اواسط سدهٔ نهم میلادی بر کابل و گندهارا فرمان میراندند.[۴۳]
ریشه: برگرفته از نام کوبها؟،[۴۵] نام سانسکریت وداییرود کابل، که در ریگودا در فهرست رودهای ریگودا (سَپتهسندو) در کنار این سه رود دیگر یاد شده: رَسا (همان رَنهایاوستایی)، کُرومو (درهٔ کُرَم در مناطق قبیلهای فدرالپاکستان) و سَرَیو (همان هریرود در ولایت هرات).[۴۶] -در منابع یونانی باستان: -Karoura/کارورا یا Kaboura/کابورا، نام شهری که بطلمیوس (در کتاب ۶، فصل ۱۸، بند ۴ از Geographia) آن را در سرزمین پاروپامیز (گندهارا) یاد کرده و بدیهی است که نام این شهر رونویسی از نام محلی بوده؛ -Ortospana/اُرتُسپانا، نام شهر دیگری است که بطلمیوس آن را در سرزمین پاروپامیز آورده، و استرابو (در کتاب ۱۱، فصل ۸، بند ۹) آن را چهارراهی مهم دانسته که از آنجا سه جاده به سرزمین باختر منتهی میشدند. -در منابع چینی باستان: -Kau-fu/کاو-فو، نام چینی باستانی کابل در منابع چینی بجایمانده از سدهٔ پنجم میلادی به بعد (همچون توسط هوانتسنگ، زائر چینی)، و بدیهی است که این نام هم رونویسی از نام محلی کابورا بوده؛ Jep-poʿ-lo/جِپپولو، نام چینی باستانی سرزمین گندهارا تا قبل از آمدن هفتالیان در سدهٔ چهارم میلادی. یوزف مارکوارت، خاورشناسی نامدار آلمانی این نام را برگرفته از شکل -ǰābul/ژابُل که همان کابُل امروزی باشد، میداند و میگوید بر روی سکههای هندی بجایمانده از همان دوره لقب ṣāhi ǰawūwlaḥ/ǰabula (احتمالاً بهمعنای 'پادشاه ژَووله/ژَبُله') دیده میشود.[۴۷] -در منابع اولیهٔ اسلامی: -کابُلِستان، نام سرزمینی در حوزهٔ فوقانی رود کابل، که در منابع اولیهٔ اسلامی بهطور مبهم به عنوان سرزمینی بین بامیان در غرب و لغمان در شرق توصیف شدهاست. مقدسی، جغرافیادان سدهٔ چهارم هجری (دهم میلادی)، تمام سرزمینهای شمال غزنه و زابُلِستان که شامل درهٔ لوگر باشد را جزئی از کابلستان دانسته. در همین دوره بود که نام کابل به جای اشاره به کُل سرزمین کابلستان، تنها برای اشاره به شهر کابل استفاده شد. در سال ۱۹۶۴ میلادی، قلب سرزمین کابلستان تبدیل به ولایت کابل شد.[۴۸]
برگرفته از نام سانسکریت شهر باستانی کاپیسی (همان بگرام امروزی)، که توسط پانینی، زبانشناس هندی اهل گندهارا یاد شده. این شهر پایتخت تابستانی شاهنشاهی کوشان بوده و در منابع یونانی باستان و لاتین به نامهای Alexandria of the Caucasus/اسکندریه قفقاز و Alexandria-Kapisa/اسکندریه کاپیسا نیز یاد شدهاست.[۴۹]
ریشه: کُندوز یا قُندوز، مخففقُهَندُز، مُعرَبِ نام پارسیکُهَندَژ است.[۵۰] که طبق تعریف معجمالبلدان به دِژهای قدیمی که در شهرها بوده اطلاق میگردیده.[۵۱] تا قبل از سال ۱۳۴۳ خورشیدی/۱۹۶۴ میلادی بنام ولایت قَطَغَن نامیده میشده، که نامیاست تُرکی و معادل همان کُهندژ فارسی است.
ریشه: ؟ -Choaspes/کواَسپِس (لاتینشدهٔ واژهٔ یونانی باستانیKhoáspēs/خواَسپیس؛ اوستایی نو: هووَسپه یا هووَسپا): نام رود کنر در منابع باستانی (نام دو رود دیگر؛ یکی در سرزمین سوسیانا، و دیگری در شمال سرزمین پارس هم به همین نام خوانده شده).[۵۲]آریان (ح۹۲-ح۱۷۵ م)، تاریخنگار یونانی، این رود را بنام Euaspla یاد کرده، که احتمالاً نیمبرگردانی است از نام ایرانی کهنهواَسپه بهمعنای «داشتن اسبهای خوب». Aspasii نام مردمانی قبیلوی بوده که در سرزمین گندهارا در اطراف رود کُنَر میزیستند. استرابو (۲۷ ق.م. -۱۴ م)، تاریخنگار دیگر یونان باستان، نام این مردمان را Hypasii خواندهاست.[۵۳]
ریشه: برگرفته از نام سرزمین باستانی نَگَراهاره (همان هده امروزی، در نزدیکی شهر جلالآباد امروزی، مرکز ولایت ننگرهار). هوانتسنگ، زائر چینی سدهٔ هفتم میلادی نام Na-hi-lo-ho را از همین نام نَگَراهاره اقتباس کرده.[۵۵]
نام نورستان توسط عبدالرحمنخان، امیر افغانستان، پس از تسخیر و اسلامیکردن اجباری سرزمینی که تا آنوقت توسط مسلمانان کافرستان نامیده میشد در سال ۱۸۹۶ میلادی، و بهمناسبت «آوردن نور به این سرزمین» بر آن نهاده شد. تا پیش از زمستان سال ۱۸۹۵/۹۶ میلادی، مردم کافرستان که توسط مسلمانان کافر خوانده میشدند، هنوز به فرهنگ و آیین نیاکانی خود که ریشه در گذشتههای دور باستانی داشت، باور داشتند.[۵۶]
ریشه: برگرفته از نام رود هلمند، رودی بزرگ در سیستان تاریخی، که در اوستا بنام رود هَئیتومَنت/Haētumant یاد شده. در نسک یشتها (در ۶۹–۱۹٫۶۶) از این شاخههای رود بزرگ هیئتومنت (هلمند) نیز یاد شده: Xᵛāstrā/خواسترا، Hvaspā/هوَسپا، Fradaθā/فرَدَثا، Xᵛarənahvaitī/خوَرِهنَوَیتی، Uštavaitī/اوشتَوَیتی، Urvā/اُروا، Ǝrəzī/اِرِهزی، و Zarənumatī/زَرِهنومَتی. این اسامی در نوشتههای پهلوی، بهویژه در کتاب تاریخ سیستان نیز اینگونه یاد شده: رودِ هیرمند (رود هلمند)، رُخَّدرود (همان رود ارغنداب؛ اوستایی: Haraxᵛaitī/هَرَخوَیتی)، خاشرود (Xᵛāstrā/خواسترا، وادی نِسَل یا نهرِ نیشَک در منابع عربی)، فراهرود (Fradaθā/فرَدَثا، همان Ophradus که پلینی یاد کرده)، خُشکرود (Uštavaitī/اوشتَوَیتی، بین فراهرود و هَروترود) و هَروترود (Xᵛarənahvaitī/خوَرِهنَوَیتی، همان Pharnacotis که پلینی یاد کرده)[۶۰] در منابع اسلامی:[۶۱] -هِندمَند، در منابع اولیه اسلامی، همچون توسط استخری، صص. ۴۵–۲۴۲؛ یاقوت، در بُلدان، ص. ۴۱۸؛ -هیلمَند، توسط ابن حوقل، ص. ۴۱۷؛ -هیرمید: توسط مقدسی، صص. ۳۰۴، ۳۲۹؛ -هیدمَند، در حدودالعالم، برگردان و تفسیر از مینورسکی، صص. ۷۳، ۱۱۰؛ -هیرمَند، نام معمول فارسی آن است که تا امروز کاربرد میشود، توسط حمدالله مستوفی، در نُزهَت القُلوب، برگردان لِسترانج (Guy Le Strange)، صص. ۱۴۲، ۱۷۸؛ -نَهرِ بُست، توسط مسعودی در مروجالذهب.
هلمندی
تاریخچهٔ تقسیمات کشوری
از سال ۱۷۷۳ میلادی به بعد درست از زمانی که تیمور شاهکابل را پایتخت خود قرار داد، شاهزادگان ولایت را کم و بیش خودمختاری داده بودند. مهمترین ولایات تحت کنترل شاهزادگان و امیران، کابل، قندهار، هرات، ترکستان افغانستان، قطغن و بدخشان بودند. امیر عبدالرحمنخان (۱۹۰۱–۱۸۸۰) دامنه قلمرو سلطنتیاش را به ولایات هرات، ترکستان افغانستان، هزارهجات، نورستان و بدخشان گسترش داد. امانالله شاه (۱۹۱۹–۱۹۲۹) با کسب استقلال کشور، در سیستم اداری هم تغییراتی بوجود آورد که به شکل کشورهای دموکراتیک آن وقت بود. او ساحات کشور را به پنج ولایت اصلی یا عمده و چهار حکومت اعلی تقسیم نمود. در دورهٔ سلطنت محمد نادرشاه (۱۹۲۹–۱۹۳۳) این تقسیمات عبارت بودند از:[۶۲]
ولایات اصلی:
ولایت کابل
ولایت قندهار
ولایت هرات
ولایت مزارشریف
ولایت قطغن و بدخشان
حکومتهای اعلی:
حکومت اعلای مشرقی
حکومت اعلای جنوبی
حکومت اعلای فراه و چخانسور
حکومت اعلای میمنه
بعد از حکومت مشروطه و تصویب قانون اساسی در سال ۱۳۴۳ خورشیدی/۱۹۶۴ میلادی در دورهٔ سلطنت محمد ظاهرشاه (۱۹۳۳–۱۹۷۳)، افغانستان به ۲۶ ولایت تقسیم شده که هر کدام به دلیل اهمیت و چگونگی انکشاف آن به گروههای یک، دو و سه تقسیم گردیده بودند. کابل، غزنی، گردیز، جلالآباد، مزار شریف، هرات و قندهار جزء مراکز «درجه یک»، ارزگان، غزنی، هلمند، فاریاب، جوزجان، فراه، بغلان، بدخشان، تخار و پروان جزء مراکز «درجه دو» و کنر، میدان وردک، زابل، غور، بامیان، بادغیس، نیمروز، سمنگان، کاپیسا و لغمان جزء مراکز «درجه سه» ولایات در تقسیمات کشوری قرار گرفتند.[۶۳] هر کدام از این ولایات به وسیله فرمانداری «والی»، اداره میشد که در برابر وزارت داخله در کابل مسئولیت داشتند. مضافاً این که نمایندههایی در هر ولایت وجود داشت که روند اجرایی کار را مستقیماً به کابل گزارش میدادند. هر ولایتی دارای چندین «ولسوالی» بود که به وسیله مسئولی به نام «ولسوال» اداره میشدند و ولسوالیها در برابر «والی» مسئولیت داشته و میبایست گزارش کار را به آنها میدادند، البته هر ولسوال امکان داشت چندین علاقهداری را نیز اداره کند. علاقهداریها در روستاهای مهم مستقر و در قبال ولسوالیها مسئولیت مستقیم داشتند، علاقهداریها به تناسب جمعیت آنان به چهار گروه تقسیم میشدند.[۶۴]
در سال ۱۹۷۰ افغانستان به ۲۶ ولایت، شش ولسوالی بزرگ (پشتو: لُوی ولسوالی)، ۱۷۵ ولسوالی و ۱۱۸ علاقهداری تقسیم شد. در دورهٔ حکومت کمونیستها در دههٔ هشتاد میلادی، ولایتهای پکتیکا، کاپیسا، کنر و سر پل به نقشه اضافه شدند. در دورهٔ مجاهدین با افزوده شدن ولایتهای خوست و نورستان در سال ۱۹۹۴ تعداد ولایتها به ۳۲ ولایت رسید. در سال ۲۰۰۴ دو ولایت دیگر نیز به نقشه افزوده شدند. پس از روی کار آمدن حامد کرزی، وی به پاس مبارزات مردم پنجشیر این منطقه را که در گذشته یکی از ولسوالیهای ولایت پروان بود در ۱۳ آوریل ۲۰۰۴ به ولایت تبدیل کرد. دایکندی پیشتر یکی از ولسوالیهای ولایت اُروزگان بود؛ ولی در تاریخ ۲۸ مارس ۲۰۰۴ به عنوان یک ولایت جداگانه تشکیل شد.
↑K. Fischer, “Zur Lage von Kandahar an Landverbindungen zwischen Iran und Indien,” Bonner Jahrbücher des Rheinischen Landmuseums in Bonn 167, 1967, pp. 210-211.
↑Svend W. Helms, “Kandahar of the Arab Conquest,” World Archaeology 14/3, 1982, pp. 349.