بَدَخشی، للَعل بدخشی، لعلی (لاجوردی) که از بدخشان آرند. (همچنین رجوع شود به معدن سر سنگ.) واژه بدخشی ، ریشه فارسی_میانه دارد. و در اشعار شاعران ایرانی به معنی لعل، درخشش، نور و جلال به کار رفته است.
بخندید بهرام و کرد آفرین
رخش گشت همچون بدخشی نگین.
فردوسی
چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش
چون چادر گازر نگرآن برد یمانیش.
ناصرخسرو.
بساعتی سر تیغش بکهستان کمج
رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال.
سوزنی
لعل. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ شعوری ) :
نگردد چو یاقوت هرگز بدخشی
ز سنگ سیه چون عقیق یمانی.
فرخی
همی تا یکباره بیرون نیاید
بدخشی و پیروزه و زر کانی.
(دیگر)
واژه بَدَخش مرزبان و فرمانده سواران و مرزبان که در ایران پیش از اسلام بویژه ساسانیان بکار برده می شد و بدخش عنوان یا سمتی ارثی بود که در ارمنستان_ایران و گرجستان و دیگر جاهای ایران مامور مرزبانی و فرماندهی سوان منطقه را نیز به عهده داشته است.
شاعران