فروغ فرّخزاد (۱۳۴۵-۱۳۱۳) موضوعاتی را در شعر خود مطرح کرد که، به گواهیِ سیروس شمیسا، در حدوداً هزار و دویست سال ادبیات فارسی سابقه نداشتهاست؛ مثلاً شاعران کهن کمتر در مورد زندگی خصوصی خود سخن گفتهاند و اگر هم گفتهاند، معلوم نیست صادقانه بوده یا خیر. اما فروغ عاطفه و احساس خود را صمیمانه بیان کردهاست.[۱]
از طرفِ دیگر، نگاهِ زنانه فروغ نیز، به گفتهٔ شمیسا، در ادبیات فارسی سابقه نداشتهاست؛ چنانکه شعرهایش بیپرواست اما رکیک نیست. او برخلاف پروین اعتصامی از شوهر و پدر و فرزند و معشوق خود گفت و از چرخ خیاطی و جارو و آشپزخانه. طرح این مسائل در شعر در ادبیات و اجتماع دوران فروغ، تازگی داشت و از این رو شعرهای فروغ با (به تعبیر شمیسا) پیشداوریهای عجولانه و غیرعلمی مواجه شد؛ در حالی که ادبیات فارسی به این نگرش نیاز داشت.[۲]
تا پیش از فروغ، معشوق در شعرهای شاعران فارسیزبان، در مقام معشوق زن توصیف میشد. حتی در شعرهای رابعه و مهستی، معشوق مرد چهره مشخصی نداشت و قابل تفکیک از معشوق زن نبود. فروغ، بیشتر و صریحتر از دیگران چهره مرد زمینی را بهعنوان معشوق توصیف کردهاست. از طرف دیگر، معشوقِ شعرهای فروغ، دارای فردیت است؛ در حالی که تا قبل از آن معشوق یک موجود جمعی است و هویت مشخصی ندارد.[۳]
شمیسا بنمایههای[الف] شعر فروغ را در کتاب نگاهی به فروغ فرخزاد فهرست کردهاست.
این موتیف در شعر زنان دیگر چون ژاله قائممقامی و پروین اعتصامی هم دیده میشود.
به تعبیر محمد حقوقی، در شعر فروغ بیش از هرچیز، نگرانی و اضطراب، تنهایی و بیهودگی، مسخ و دگردیسی، وحشت و تاریکی موج میزند و همه این مفاهیم با درونمایه اصلی شعر او؛ یعنی «دلهره زوال» پیوند میخورد. شاعر گاه در گرداب زوال گرفتار میشود و تلاش میکند از آن بگریزد و گاه پیروزمندانه بر آن فائق میشود و رویش دوباره خود را به مخاطب نشان میدهد.[۵]
محمّد مختاری شعرِ فروغ را نموداری از «رابطه بیواسطه» قلمداد کردهاست که فقدانِ آن گاهی شاعر را به مرزِ «تنهایی ابدی» کشاندهاست و امیدواری به برقراری آن شاعر را در پیوند و حضورِ «دیگری» نشاندهاست. مختاری شعر فروغ را حرکت از «ستیز با فاصلهها و بازدارندهها» به «بیواسطگی رابطه» و همچنین از «عشق فردی» به «همبستگی انسانها» عنوان کردهاست.[۶]