صوفی بیا که آینه صافیست جام را |
---|
زبان | فارسی |
---|
شاعر | حافظ |
---|
شمار ابیات | 8 |
---|
بحر | مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) |
---|
|
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعلفام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالیمقام را
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
در بزم دور، یکدو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانهسر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
|
|
نسخهٔ مبنا: تصحیح محمد علی فروغی و قاسم غنی |
|
غزلی با مطلع «صوفی بیا که آینه صافیست جام را» هفتمین غزل از دیوان حافظ به تصحیح قاسم غنی و محمد علی فروغی می باشد.[۱]
منابع
- ↑ «ویکی نبشته؛ صوفی بیا که آینه صافیست جام را».