جفری لایونل دامر (به انگلیسی: Jeffrey Lionel Dahmer) (زادهٔ ۲۱ مه ۱۹۶۰ – درگذشتهٔ در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۴) قاتل زنجیرهای، مجرم جنسی و آدمخوار اهل آمریکا بود.[۴][۵][۶] دامر میان سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱، هفده مرد را به قتل رساند و جسدشان را تکهتکه کرد.[۷] بسیاری از قتلهای او شامل نکروفیلیا[۸] و آدمخواری بود و او بخشهایی از بدن قربانیان را، از جمله جمجمهشان، با خود نگه میداشت.[۹]
گرچه روانپزشکهای گوناگون دامر را مبتلا به اختلالاتی همچون اختلال شخصیت مرزی،[۱۰]اختلال شخصیت اسکیزوتایپال،[۱۱]اختلال شخصیت اسکیزویید و روانپریشی تشخیص دادند، او در دادگاه از نظر قانونی دارای عقل سلیم شناخته شد. وی برای پانزده قتل از شانزده قتلی که در ویسکانسین مرتکب شده بود، محکوم شد و در ۱۷ فوریه ۱۹۹۲، مجازات او پانزده بار حبس ابد اعلام شد.[۱۲] دامر برای یک قتل دیگر در اوهایو در سال ۱۹۷۸، به شانزدهمین حبس ابد خود محکوم شد.
در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۴، دامر توسط کریستوفر اسکارور، یکی از زندانیان مؤسسه اصلاحی کلمبیا در پورتیج، ویسکانسین، با میلهای فلزی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و کشته شد.
اوایل زندگی
کودکی
جفری لایونل دامر در ۲۱ مه ۱۹۶۰ در میلواکی، ویسکانسین متولد شد.[۱۳] پدرش، لایونل هربرت دامر،[الف] شیمیدان محقق و دانشجوی رشتهٔ شیمی تجزیه در دانشگاه مارکت، و مادرش، جویس انت دامر[ب] (متولدشده با نام خانوادگی فلینت[پ])، مربی تله تایپ بود[۱۴][۱۵]و همچنین بعدها مدرک کارشناسی ارشد خود را در روانشناسی مشاوره دریافت کرد.[۱۶][۱۷] لایونل دامر از تبار آلمانی و ولزی،[۱۸] و جویس دامر از تبار نروژی و ایرلندی بود.[۱۹] پدر و مادر دامر در اوت ۱۹۵۹ ازدواج کردند و در زمان تولد او، پدرش در حال اتمام تحصیلات خود در دانشگاه آیووا بود. خانوادهٔ دامر در سپتامبر ۱۹۶۲ به آیووا نقل مکان کردند.[۲۰]
به گفتهٔ لایونل دامر، جویس در طول دوران بارداری، از تشنج رنج میبرد و به همین دلیل توسط پزشکش مورفین و باربیتورات دریافت میکرد. لایونل حدس زد که این داروها ممکن است سبب اثر تراتوژنیک شده باشند.[۲۱] در ماههای آخر بارداری، جویس از مشکلات روحی روانی و تشنجهای فزایندهای رنج میبرد که به عقیدهٔ پزشک او «ریشه در وضعیت روحی جویس داشتند، نه وضعیت جسمانی»؛ همین امر باعث تشدید اعتیاد شدید او به باربیتوراتها و مورفین شد، تا جایی که او بیست و شش قرص در روز مصرف میکرد تا درد خود را کاهش دهد.[۲۲] گرچه جویس این ادعاهای لایونل را رد کرد و آنها را تلاشی خواند تا لایونل او را مسئول بخشی از جنایات پسرش جلوه دهد.[۲۳]
پس از تولد دامر، مادرش دچار افسردگی پس از زایمان شد و در سالهای آتی به بیماریهای روحی و جسمی گوناگونی مبتلا شد و بیشتر زمان خود را در رختخواب میگذراند. جویس برای درمان بیماریهایش، داروهای بسیاری مصرف میکرد و همین امر منجر به اعتیاد او به این داروها شد.[۲۴] پدر دامر، لایونل، روی حرفهٔ خود متمرکز بود و اغلب به دلایل کاری در خانه حضور نداشت، و هنگامی که در خانه بود، جویس — که خودبیمارانگار بود و از افسردگی رنج میبرد — به توجه مداوم او نیاز داشت.[۲۵] در نتیجه هر دو به پسر خود کمتوجهی میکردند.[۲۶] جویس در سال ۱۹۶۶، اقدام به خودکشی کرد، اما زنده ماند.[۲۵] دامر بعدها به این موضوع اشاره کرد که از سنین پایین به استحکام خانواده شک داشته،[۲۷] زیرا در سالهای ابتدایی زندگیاش شاهد تنش شدید و مشاجرههای متعدد بین پدر و مادرش بوده است.[۲۸]
دامر در ابتدا، کودکی پرانرژی و شاد بود، اما پس از انجام عمل جراحی فتق کمی پیش از تولد چهارسالگیاش، رفتار او بهطور قابل توجهی دچار تغییر شد.[۲۹][۳۰] در دوران دبستان، دامر کودکی ساکت و گوشهگیر بود و دوستان کمی داشت.[۳۱] یکی از معلمان دبستان دامر، متوجه علائم اولیهٔ رهاشدگی در او شد که به دلیل غیبت پدر و بیماری مادرش در او ایجاد شده بود. این علائم زمانی که جویس فرزند دومش را باردار شد، در دامر افزایش یافت.[۳۲]
در اکتبر ۱۹۶۶، خانوادهٔ دامر به دویْلزتَون،[ت]اوهایو نقل مکان کردند.[۳۳] برادر دامر در دسامبر ۱۹۶۶ به دنیا آمد. در زمان تولد او، دامر شش سال داشت. پدر و مادر دامر به او اجازه دادند که نام برادرش را انتخاب کند، و او نام دیوید را برگزید.[۳۴] در اکتبر همان سال، لایونل دکترای شیمی خود را از دانشگاه ایالتی آیووا گرفت[۳۵] و به عنوان یک شیمیدان تجزیه در نزدیکی آکرون، اوهایو شروع به کار کرد.[۳۶]
از دوران کودکی، دامر به حیوانات مرده علاقه نشان میداد. شیفتگی او به حیوانات مرده ممکن است زمانی شروع شده باشد که در سن چهار سالگی، پدرش را دید که استخوانهای حیواناتی را که در فضای زیر خانهشان مرده بودند، جمع میکرد. به گفتهٔ لایونل، دامر از صدایی که استخوانها تولید میکردند بهطرز عجیبی هیجانزده شده بود و شروع به بازی با استخوانهای حیوانات کرد. دامر گهگاه در زیر و اطراف خانه به دنبال استخوان حیوانات میگشت و بدن حیوانات زنده را با دقت بررسی میکرد تا کشف کند استخوانهای آنها در چه جاهایی از بدنشان قرار گرفته است.[۲۵]
در مه ۱۹۶۸، خانوادهٔ دامر به بخش بث، شهرستان سومیت، اوهایو نقل مکان کردند.[۳۷] این خانه، سومین خانهٔ آنها در دو سال گذشته و ششمین خانهای بود که از زمان ازدواج لایونل و جویس در آن مستقر شده بودند.[۳۸] خانهٔ جدید آنها در یک جنگل قرار داشت. در فاصلهٔ کوتاهی از خانه، یک آلونک قرار داشت که دامر از آن به عنوان محل جمع کردن حشرات بزرگ و اسکلت حیوانات کوچک مانند سنجاب و سنجابچه استفاده میکرد.[۳۹] دامر بقایای برخی از این حیوانات را در شیشههای محتوی فرمالدهید میگذاشت و در آلونکش نگهداری میکرد.[۴۰] بعدها پس از دستگیری دامر، چندین رسانه منابعی مبنی بر این منتشر کردند که در آوریل ۱۹۹۰، لایونل به افسر آزادی مشروط دامر گفته بود که جفری در هشت سالگی توسط یکی از همسایههایشان مورد سوءاستفادهٔ جنسی قرار گرفته، اما لایونل بعداً در مصاحبههای پس از دستگیری دامر، این موضوع را تکذیب کرد.[۴۱]
دو سال بعد، یک شب که خانواده برای شام مرغ داشتند، دامر از لایونل پرسید که اگر استخوانهای مرغ را در سفید کننده بگذاریم، چه اتفاقی برای آنها میافتد.[۴۲] لایونل از این کنجکاوی علمی پسرش خوشحال شد و به او طرز سفید کردن استخوانهای حیوانات را بهطور ایمن و نگهداری از آنها را یاد داد. پس از این دامر از این تکنیکها برای نگهداری استخوان حیوانات استفاده میکرد. او همچنین شروع به جمعآوری لاشهٔ حیوانات مرده کرد. دامر معمولاً لاشهٔ حیواناتی را که در جاده کشته شده بودند برمیداشت و آنها را تشریح میکرد، و در نهایت آنها را در کنار آلونک دفن میکرد.[۴۳][۴۴] دامر علیرغم علاقه به تشریح حیوانات، علاقهای به آزار و کشتن حیوانات نداشت و حیواناتی را که از پیش مرده بودند تشریح میکرد، و با حیوانات خانگی خود با محبت رفتار میکرد.[۴۳] در همان سالی که لایونل به دامر طرز نگهداری استخوان حیوانات را یاد داد، جویس مصرف روزانهٔ قرصهایش را افزایش داد و از همسر و فرزندانش فاصلهٔ بیشتری گرفت.[۴۲]
در سال ۱۹۷۰، جویس به دلیل افسردگی و اضطراب شدید، یک ماه در یک آسایشگاه روانی بستری شد. همچنین پس از آن، جویس در طول یک ماه بعد، مورد بیست و دو جلسه روان درمانی قرار گرفت.[۴۵] ازدواج پدر و مادر دامر که از ابتدا دچار مشکل بود، به شدت دچار تنش شده و شروع به از هم پاشیدن کرده بود. دامر همواره شاهد دعواهای خشونتآمیز میان پدر و مادرش بود و این دعواها حتی چندین بار سبب میانجیگری پلیس شد.[۴۶] دامر خود را به خاطر بیماریهای مادرش و ازدواج ناموفق والدینش مقصر میدانست و سرزنش میکرد، زیرا میدانست که مادرش پس از تولد او دچار افسردگی شده است.[۴۷] او معمولاً خشم و اندوه خود را با زدن چوب به درختان پشت خانه تخلیه میکرد.[۴۸]
دامر از سن ده سالگی بیشتر و بیشتر از خانوادهٔ خود فاصله گرفت و در آن دوره، زمان زیادی را در جنگل به تنهایی سپری میکرد. از دید اطرافیانش، او نسبت به همه چیز بیتفاوت به نظر میرسید.[۴۹][۵۰] لایونل برای اینکه دامر را از انزوا خارج کند، سعی کرد او را به ورزشهای مختلف علاقهمند کند و همچنین او را به گروههای پیشاهنگی پسران فرستاد، اما علاقهٔ دامر به این فعالیتها هرگز دوام پیدا نکرد.[۵۱] تنها چیزی که دامر از دوران کودکی به آن علاقهای ماندگار داشت، استخوانها و احشاء حیوانات مرده بود.[۵۲]
به گفتهٔ یکی از دوستان دامر، دامر به او گفته بود که کنجکاو است ببیند که اعضای بدن حیوانات چگونه در کنار هم قرار میگیرند.[۵۳] در سال ۱۹۷۵، دامر سر لاشهٔ یک سگ را جدا کرد، بدنش را به درختی میخکوب کرد و جمجمهٔ سگ را به چوبی در جنگل پشت خانهاش زد.[۵۴] او سپس برای شوخی، از یکی از دوستانش دعوت کرد تا بیاید و این صحنه را ببیند، و ادعا کرد که آن را تصادفی کشف کرده است.[۵۵]
نوجوانی
دامر در سن ۱۴ سالگی، شروع به نوشیدن آبجو و نوشیدنیهای الکلی کرد.[۵۶] زمانی که به مدرسه میرفت، او اغلب آنها را در داخل ژاکتش پنهان میکرد.[۴۴][۵۷] در سال ۱۹۷۶، همکلاسیهای او برای اولین بار متوجه شدند که او گاهی همراه یکی دیگر از همکلاسیهایش ماریجوانا میکشد و بهطور منظم قبل، حین و بعد از کلاس الکل مینوشد. یک بار یکی از همکلاسیهای دامر از او پرسید که چرا سر صبح در کلاس تاریخ اسکاچ مینوشد، دامر در پاسخ شانههایش را بالا انداخت و گفت «الکل داروی من است».[۵۸][۵۹]
از نظر معلمان، دامر دانشآموزی مؤدب و بسیار باهوش بود، اما علاقهای به درس خواندن نداشت و نمرات متوسطی کسب میکرد.[۴۰] او در تیم مدرسه تنیسبازی میکرد[۶۰] و مدتی در گروه موسیقی دبیرستان هم عضو بود.[۶۱]
دامر زمانی که به سن بلوغ رسید، پی برد که همجنسگرا است؛[۶۲] او به والدینش چیزی در این رابطه نگفت. دامر در اوایل نوجوانی با پسر نوجوان دیگری رابطهٔ کوتاهی داشت. طبق گفتهٔ او، آنها در خانهٔ درختی در کنار هم دراز میکشیدند و یکدیگر را میبوسیدند، اما هرگز رابطهٔ جنسی نداشتند.[۶۳]
دامر در آن سنین، شروع به خیالپردازی دربارهٔ داشتن تسلط و کنترل روی یک شریک مرد کاملاً مطیع کرد. این فانتزیهای جنسی او به تدریج با علاقهاش به تشریح و کالبد شکافی آمیخته شد.[۶۴]
زمانی که دامر حدود ۱۶ سال داشت، جذب مرد دوندهای شده بود که بهطور معمول از کنار خانهشان میدوید. او دربارهٔ این خیالپردازی میکرد که این مرد را بیهوش کند و از بدنش استفادهٔ جنسی کند. در نهایت دامر تصمیم گرفت به خیالات خود جامهٔ عمل بپوشاند؛ بنابراین یک روز، با چوب بیسبال در میان بوتهها پنهان شد و در کمین این مرد نشست. با این حال، مرد دونده در آن روز از آن مسیر رد نشد؛ بنابراین دامر از نقشهٔ خود منصرف شد. دامر بعداً اعتراف کرد که این اولین تلاش او برای حمله به یک شخص و تسلط بر او بوده است.[۶۴]
دامر به دبیرستان ریور[ث] در بث میرفت. او در دبیرستان تنها بود و دوست صمیمی نداشت. گرچه توانست مدتی توجه دیگران را با شوخیهایش جلب کند؛ بهطوری که در دبیرستان به شوخیهای عجیبش معروف بود و میان همکلاسیهای دبیرستانش به عنوان دلقک کلاس شناخته میشد. [۶۵] همچنین چند نفر از همکلاسیهای دامر که بهنظرشان شوخیهای دامر خندهدار بود، «کلوب طرفداران دامر»[ج] را تشکیل دادند و به دامر در شوخیهایش کمک میکردند.[۶۶] در یکی از اردوهای مدرسه که به واشینگتن، دی سی بود، دامر به چند نفر از همکلاسیهایش گفت که میخواهد آنها را به ملاقات معاون رئیسجمهور ببرد؛ سپس با دفتر معاون رئیسجمهور ایالات متحده تماس گرفت. دامر موفق شد یک تور خصوصی در دفتر معاون رئیسجمهور برای خود و چند نفر از همکلاسیهایش ترتیب دهد و با معاون رئیسجمهور ملاقات کند.[۶۷]
در سال ۱۹۷۷، نمرات دامر نسبت به قبل کاهش یافته بود.[۶۸] در همان سال، والدینش برای احیای رابطهشان در جلسات مشاوره شرکت میکردند. آنها همچنان به دعواهای مکرر ادامه میدادند. هنگامی که لایونل متوجه شد که جویس در سپتامبر ۱۹۷۷ با یک مرد دیگر وارد یک رابطهٔ کوتاه شده بوده است، هردو تصمیم به طلاق گرفتند و به پسرانشان گفتند که مایلند به صورت مسالمتآمیز از هم جدا شوند؛ اما روند طلاق آنها بهطور پیوسته تلختر و سختتر میشد. جویس حکم دادگاهی گرفت تا لایونل را از تماس با خود منع کند. پس از آن لایونل در اوایل سال ۱۹۷۸ از خانه نقل مکان کرد[۶۹] و بهطور موقت در یک متل ساکن شد.[۷۰][۷۱]
در ماههای بعد، پدر و مادر دامر درگیر روند طلاق بودند و بر سر گرفتن حضانت برادر کوچکترش با هم مشاجره داشتند. هنگامی که او در ۴ ژوئن ۱۹۷۸ از دبیرستان فارغالتحصیل شد، بیشتر همکلاسیهایش به دلیل اعتیاد او به الکل، از وی روی گردانده بودند. چند هفته پیش از فارغالتحصیلی دامر، یکی از معلمانش او را در نزدیکی پارکینگ مدرسه دید که نشسته بود و چندین قوطی آبجو مینوشید.[۷۲] معلمش او را تهدید کرد و گفت که این موضوع را به مدرسه گزارش میکند؛ دامر در پاسخ گفت که مشکلات زیادی در خانه دارد و مشاور مدرسه از این موضوع آگاه است. اندکی بعد، جویس به همراه دیوید، بدون اطلاع لایونل، به ویسکانسین نقل مکان کرد.[۷۳][۷۴] پس از آن دامر مدتی به تنهایی در خانه زندگی میکرد.[۷۵] دامر پس از رفتن مادرش، تنها یک بار دیگر در کریسمس ۱۹۸۳ با او ملاقات کرد،[۷۶] و بعد از آن تا زمان دستگیریاش در سال ۱۹۹۱، ارتباطی با او جز چند تماس تلفنی در طول چند سال نداشت.[۷۷]
اواخر نوجوانی و اوایل دهه ۲۰ سالگی: اولین قتل
قتل استیون هیکس
دامر اولین قتل خود را در سال ۱۹۷۸، سه هفته پس از فارغالتحصیلی انجام داد. در ۱۸ ژوئن،[۷۸] دامر یک هیچهایکر به نام استیون مارک هیکس[چ] را که تقریباً ۱۹ سال داشت، سوار ماشین کرد.[۷۹][۸۰] هیکس در حال رفتن به یک کنسرت راک در پارک دریاچهای چیپوا[ح]، اوهایو بود. دامر، از هیکس دعوت کرد که برای نوشیدن الکل به خانهاش بیاید و پس از کمی وقتگذرانی با هم، دامر او را به کنسرت ببرد.[۷۹] به گفتهٔ دامر، دیدن سینهٔ برهنه هیکس هنگامی که او در کنار جاده ایستاده بود، احساسات جنسی او را برانگیخت. در خانهٔ دامر، هیکس شروع به صحبت در مورد دختران کرد، بنابراین دامر پی برد که هیکس همجنسگرا نیست و هر پیشنهادی را که دامر برای برقراری رابطه به او دهد، رد میکند.[۸۱] پس از چندین ساعت گفتوگو کردن، نوشیدن الکل و گوش دادن به موسیقی، هیکس تصمیم گرفت برود، اما دامر نمیخواست که هیکس ترکش کند.[۸۲] دامر دو بار با دمبل به سر هیکس ضربه زد، و پس از اینکه هیکس بیهوش شد، با میلهٔ دمبل او را خفه کرد. دامر سپس لباس هیکس را درآورد و در حالی که بالای جسد او ایستاده بود، خودارضایی کرد. دامر پس از قتل هیکس، احساس وحشت کرده بود و طبق گفتهٔ خود، باور نمیکرد مرتکب چنین کاری شده باشد. چند ساعت بعد، دامر جسد را به زیرزمین برد.[۸۳]
روز بعد،[۸۳] دامر جسد هیکس را در فضای زیر خانه تکهتکه کرد. او اعضای بدن هیکس را در کیسههای زباله گذاشت و در صندلی عقب ماشینش قرار داد و حدود ساعت سه صبح به سمت محل دفن زبالهای که در نزدیکی خانهاش بود، حرکت کرد. در نیمهٔ راه، دامر توسط یک ماشین گشت پلیس به دلیل اینکه از خط مرکزی رانندگی کرده بود، متوقف شد. افسر پلیس شک کرده بود که دامر مست باشد، بنابراین به دامر گفت که برای انجام چند تست از ماشین پیاده شود.[۸۴] پس از اتمام تستها، افسر پلیس با چراغ قوه روی کیسههای زبالهای که در صندلی عقب ماشین بودند، نور تابید و پرسید که آنها چه هستند؛ دامر در پاسخ گفت که والدینش در حال طلاق گرفتن هستند و به همین دلیل او اوقات سختی را سپری میکند و نمیتواند بخوابد؛ بنابراین تصمیم گرفته که برای تغییر حال خود کمی رانندگی کند و همینطور زبالههای خانه را هم دور بریزد. به گفتهٔ افسر پلیس، دامر مؤدب و خونسرد بود و بنابراین با این توضیحات او قانع شد. (این افسر پلیس پس از دستگیری دامر در تابستان ۱۹۹۱، توسط اداره پلیس بث به میلواکی فرستاده شد تا از دامر در مورد قتل هیکس بازجویی کند. او نمیدانست که دامر همان پسری است که در ۱۹۷۸ ملاقات کرده، و پس از فهمیدن این موضوع، بسیار شوکه شده بود.)[۸۵]
دامر سپس به خانه بازگشت. او بقایای جسد هیکس را در قبری کم عمق در حیاط پشتی خانه دفن کرد.[۸۶] چند هفته بعد، دامر بقایای جسد هیکس را از زیر خاک بیرون آورد و گوشتهایش را از استخوانها جدا کرد.[۸۷] دامر گوشتها را در اسید حل کرد. او استخوانهای هیکس را با پتک خرد کرد و آنها را در فضای جنگلی پشت خانه پراکند.[۸۸] دامر گردنبند هیکس و چاقویی را که از آن برای تکهتکه کردن جسد هیکس استفاده کرده بود، به رودخانهٔ کویاهوگا پرتاب کرد[۸۹] و کارت شناسایی و لباسهای هیکس را سوزاند.
دانشگاه و ارتش
شش هفته پس از قتل هیکس، پدر دامر و نامزدش به خانه بازگشتند و متوجه شدند که دامر در طول این مدت تنها زندگی میکرده است. در آن سال پدر دامر، لایونل، برای دومین بار ازدواج کرد و همسرش شری[خ] نام داشت. در اوت آن سال، دامر در دانشگاه ایالتی اوهایو ثبت نام کرد.[۹۰] دامر در دوران دانشگاه، تمام روز الکل مینوشید و سر کلاسها حاضر نمیشد.[۹۱] او برای تأمین هزینهٔ خرید الکل، در مرکز پلاسمای دانشگاه، پلاسما اهدا میکرد. او آنقدر پلاسما اهدا کرد که در نهایت تعداد مجاز اهدای او به یک عدد در هفته محدود شد. [۷۲]
یک روز لایونل به ملاقات پسرش رفت و دید که اتاق او پر از بطریهای خالی مشروب است، و در آنجا برای اولین بار متوجه شد که دامر اعتیاد به الکل دارد. با وجود اینکه لایونل برای ترم دوم پیش پرداخت کرده بود، دامر تنها پس از سه ماه از دانشگاه انصراف داد.[۹۲]
در ژانویه ۱۹۷۹،[۹۳] دامر به اصرار پدرش، در ارتش ایالات متحده نامنویسی کرد.[۹۴] او آموزشهای اولیه را در فورت مک کللان[د] در آنیستون، آلاباما گذراند و سپس به عنوان پزشک متخصص در فورت سام هیوستون در سن آنتونیو، تگزاس، دوره دید. زمانی که در فورت سام هیوستون مستقر بود، گهگاه به دلیل مستی مورد سرزنش قرار میگرفت.
در ۱۳ ژوئیه ۱۹۷۹، دامر به بوامهلدر، آلمان غربی اعزام شد و در آنجا به عنوان یک پزشک متخصص جنگ خدمت کرد.[۵۹][۹۵]
به دلیل سوءمصرف الکل، عملکرد دامر بدتر شد و در مارس ۱۹۸۱، او برای خدمت سربازی نامناسب تشخیص داده شد.[۹۶] گرچه دامر ترخیص شرافتمندانه[ذ] (بالاترین رتبهای که یک سرباز میتواند پس از ترک ارتش دریافت کند) دریافت کرد؛ زیرا مافوقش باور داشت که مصرف الکل در زندگی عادی مشکلی ندارد و دامر صرفاً برای ارتش مناسب نیست.[۹۷]
در ۲۴ مارس ۱۹۸۱، دامر برای گزارشگیری به فورت جکسون، کارولینای جنوبی فرستاده شد و بلیت هواپیما برای سفر به هر نقطه از کشور که بخواهد در اختیار او قرار گرفت. دامر آمادگی مواجهه با پدرش را نداشت و احساس شرمساری میکرد، بنابراین نمیخواست به خانه برگردد؛ و از آنجایی که از سرما خسته شده بود و همچنین میخواست مستقل زندگی کند، تصمیم گرفت به میامی بیچ، فلوریدا سفر کند.[۹۸] در فلوریدا، دامر در یک اغذیهفروشی کار پیدا کرد و اتاقی را در یک متل در نزدیکی آنجا اجاره کرد. او بیشتر حقوق خود را صرف خرید مشروبات الکلی میکرد و بنابراین پس از مدتی دیگر توان اجارهٔ اتاق نداشت. دامر در ابتدا شبها را در ساحل میگذراند و به کار در اغذیهفروشی ادامه میداد. او در نهایت با پدرش تماس گرفت و از او درخواست کرد که بگذارد سپتامبر به اوهایو بازگردد.[۹۹]
بازگشت به اوهایو و نقل مکان به وست آلیس، ویسکانسین
پس از بازگشت به اوهایو، دامر در ابتدا با پدر و نامادری خود زندگی میکرد. او اصرار داشت که تا زمانی که به دنبال کار میگردد، آنها وظایف متعددی را به او محول کنند تا خود را با این کارها مشغول کند. او همچنان به نوشیدن شدید مشروبات الکلی ادامه میداد و حتی یکبار به دلیل مستی دستگیر شد.[۱۰۰] پدر دامر تلاش کرد به پسرش کمک کند که اعتیاد به الکل را ترک کند، اما موفق نشد. در دسامبر ۱۹۸۱، دامر به وست آلیس، ویسکانسین رفت تا با مادربزرگش زندگی کند. دامر رابطهٔ بسیار نزدیکی با مادربزرگش داشت و نسبت به او بیشتر از تمامی اعضای خانواده محبت نشان میداد.[۱۰۱] پدر و نامادری دامر امیدوار بودند که دامر تحت تأثیر مادربزرگش، تصمیم بگیرد نوشیدن الکل را ترک کند، شغلی پیدا کند و مسئولیتپذیرتر شود.[۱۰۲][۱۰۳]
دامر در ابتدا توانست سبک زندگی خود را با مادربزرگش هماهنگ کند: او کارهای خانه را انجام میداد، در جلسههای الکلیهای گمنام شرکت میکرد، همراه مادربزرگش به کلیسا میرفت و سعی میکرد امیال جنسی و گرایش همجنسگرایانهٔ خود را سرکوب کند.[۱۰۴] او مدتی در مرکز پلاسمای خون میلواکی به عنوان یک فلبوتومیست کار کرد.[۱۰۱]
در ۸ اوت ۱۹۸۲، دامر زمانی که مست بود به جرم بیشرمی در انظار عمومی در یک پارک در ویسکانسین، دستگیر شد[۱۰۵] و ۵۰ دلار جریمه شد.[۱۰۶]
در ژانویهٔ ۱۹۸۵، دامر به عنوان میکسر در کارخانهٔ شکلاتسازی آمبروژا[ر] در میلواکی استخدام شد. او شش روز در هفته، از ساعت ۱۱ شب تا ۷ صبح کار میکرد و در عصرهای شنبه تعطیل بود.[۱۰۷]
یک روز که دامر در یک کتابخانهٔ عمومی در حال خواندن کتاب بود، غریبهای یادداشتی برای او به روی میز گذاشت که در آن به دامر پیشنهاد داد در دستشویی مردانه با هم رابطهٔ جنسی داشته باشند. دامر از دیدن این یادداشت شوکه شد و به آن پاسخی نداد.[۱۰۸] او از اینکه نتوانسته بود گرایش خود را پنهان کند و حتی یک غریبه هم پی برده بود که او همجنسگرا است، احساس ناامیدی میکرد؛ و پس از این تجربه تصمیم گرفت که سرکوب تمایلات همجنسگرایانهٔ خود را کنار بگذارد.[۱۰۹] همچنین فانتزیهایی که در دوران نوجوانی دربارهٔ کنترل و تسلط داشت، باری دیگر برانگیخته شد. بعد از آن دامر شروع به رفتن به بارها و حمامهای همجنسگرایان در میلواکی کرد. دامر مدتی بعد، از یک فروشگاه یک مانکن دزدید[۱۱۰] و مدتی از آن برای تحریک جنسی استفاده کرد. دامر پس از اینکه فهمید مادربزرگش مانکن را دیده، آن را خرد کرد و دور انداخت.[۱۱۱]
در اواخر سال ۱۹۸۵، دامر شروع به رفت و آمد مکرر به حمامهای همجنسگرایان کرد. او این حمامها را «مکانهایی آرامشبخش» توصیف کرد. اما مشکل دامر این بود که مردان دیگر خیلی اوقات میخواستند که دامر در رابطه دریافتکننده باشد و رابطه برای دامر دردناک بود، و همچنین دامر میخواست شریک جنسیاش ثابت و بیحرکت باشد. وی پس از دستگیری اظهار داشت: «من به خودم آموزش دادم که به دیگران بهجای انسان، به چشم اشیایی برای لذت نگاه کنم. به نظر بیرحمانه میآید و همینطور هم هست، اما این کاری است که من انجام میدادم.».[۱۱۲] از ژوئن ۱۹۸۶، او به شریکهای جنسی خود، نوشیدنیهای حاوی قرصهای خوابآور میداد. پس از اینکه این مردان به خواب میرفتند، دامر از آنها سوءاستفادهٔ جنسی میکرد.[۱۱۳] دامر به چند پزشک مراجعه کرده و گفته بود به دلیل اینکه شیفت شب کار میکند، دچار بیخوابی شده است؛ او از این راه توانست قرصهای خواب مورد نیاز خود را تهیه کند.[۱۱۴] پس از تقریباً ۱۲ بار تکرار این کار، نهایتاً حال یکی از این مردان بد شد و بیش از یک هفته در بیمارستان بستری شد. پس از این اتفاق، مدیران این حمامها ورود دامر را به آنجا ممنوع کردند و دامر شروع به استفاده از هتلها برای ادامه دادن این کارها کرد.[۱۱۵]
مدت کوتاهی بعد، هنگامی که دامر در حال روزنامه خواندن بود، اعلامیهٔ تشییع جنازهٔ یک پسر ۱۸ ساله به چشمش خورد. او به فکر ربودن جسد تازه دفن شدهٔ این پسر افتاد؛[۱۱۶] اما به دلیل سخت بودن زمین، نتوانست آن را بکند.[۱۱۷]
در ۸ سپتامبر ۱۹۸۶، [۱۱۸] دامر به اتهام رفتار هوسبازانه [۱۱۹] به دلیل خودارضایی در حضور دو پسر ۱۲ ساله در حالی که در نزدیکی رودخانهٔ کینیکینیک[ز] ایستاده بود، دستگیر شد.[۱۲۰] او در ابتدا ادعا کرد که خودارضایی نکرده و متوجه حضور دو پسر در آنجا نبوده، اما پس از مدت کوتاهی به جرم خود اعتراف کرد. اتهام او به رفتار آشوبگرانه تغییر کرد و در ۱۰ مارس ۱۹۸۷، به یک سال تعلیق مراقبتی محکوم شد و همچنین باید تحت مشاوره روانشناس قرار میگرفت.[۱۲۱]
دادگاه او را به اولین روزن[ژ]، روانشناس بالینی ارجاع داد. روزن در ابتدا، از دامر آزمون میلون گرفت.[۱۱۹] آزمون میلون، شامل تعدادی جمله است که بیمار باید با رنگآمیزی یک دایره نشان دهد که جمله را در مورد خود درست یا نادرست میداند. چند مورد از جملاتی که دامر در مورد خود درست میدانست عبارتند از: «اخیراً شروع به احساس تنهایی و پوچی کردهام.»، «من اخیراً نسبت به زندگی بسیار دلسرد و اندوهگین شدهام»، «مدام افکار عجیبی دارم که آرزو میکردم میتوانستم از دست آنها خلاص شوم.»، «با نگاهی به زندگیام، میدانم که به همان اندازه که من رنج کشیدهام، دیگران را نیز رنج دادهام.»[۱۲۲]
دامر در طول جلسات با روزن همکاری نمیکرد و مدام از چیزهای گوناگون گله میکرد. او میلی به صحبت کردن در مورد خود نداشت و همچنین از هرگونه بحث در مورد خانواده اش خودداری میکرد. به تدریج، دامر کمی بیشتر دربارهٔ گذشته صحبت کرد، و روزن از این طریق متوجه شد که طلاق پدر و مادرش آسیب روحی بزرگی به او زده است. برای روزن سؤال بود که چرا دامر با وجود اینکه هوشی بیش از حدِ متوسط داشت، در یک کارخانهٔ شکلاتسازی کار میکرد، درحالی که میتوانست با کمی تلاش شغلی بهتر کسب کند. از نقطهای به بعد، دامر با وجود اینکه در جلسات حاضر میشد، در طول آنها از صحبت کردن خودداری میکرد و صندلی خود را از روزن دور میکرد.[۱۲۳] تشخیص روزن این بود که دامر مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزویید و پارانویا است.[۱۲۴]
دامر همچنین به بخش روانشناسی بالینی دانشگاه ویسکانسین فرستاده شد تا توسط کتی بوئیز،[س] روانشناس بالینی مورد ارزیابی روانشناختی قرار بگیرد. در طی این ارزیابی، مشخص شد که دامر دارای مهارتهای کلامی عالی و هوش انتزاعی بسیار بالا است.[۱۲۵]
دامر به بوئیز در رابطه با پدرش گفت که همواره آنقدر مشغول کار بوده که نمیتوانسته زمان زیادی را با او بگذراند و همچنین او را «خودکامه و رئیس مآب» توصیف کرد.[۱۲۵] بوئیز در گزارش خود دربارهٔ دامر نوشت که اگر او مورد درمان قرار نگیرد، میتواند به یک سوسیوپاتِاسکیزویید تبدیل شود و همچنین احتمال دارد به رفتارهای مازوخیستیک یا سادیستیک گرایش یابد.[۱۲۴]
اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ سالگی: قتلهای زنجیرهای
قتل استیون تومی
در ۲۰ نوامبر ۱۹۸۷، دامر، به مردی ۲۵ ساله اهل انتوناگون، میشیگان به نام استیون تومی[ش] که در کلاب ۲۱۹ ملاقات کرده بود، پیشنهاد داد که با او به اتاقش در هتل امبسدور[ص] در میلواکی بیاید تا شب را با هم بگذرانند. دامر به گفتهٔ خود، قصد کشتن تومی را نداشت؛ بلکه میخواست به تومی قرص خوابآور دهد و بعد کنارش دراز بکشد و بدنش را کاوش کند. تومی بعد از خوردن نوشیدنی حاوی قرص خوابآور بیهوش شد، و دامر خود نیز در اثر مصرف زیاد الکل از حال رفت. صبح روز بعد، دامر از خواب بیدار شد و دید که تومی، درحالی که قفسهٔ سینهاش خرد شده و بدنش کبود است، زیر او روی تخت دراز کشیده. سر تومی از گوشهٔ تخت آویزان بود و از گوشهٔ دهانش خون جاری شده بود. همچنین مشتها و ساعد دامر نیز به شدت کبود بود. او فهمید که تومی مرده است. دامر در اعترافاتش گفت که هیچ خاطرهای از قتل تومی ندارد،[۱۲۰][۱۲۶] و او زمانی که این صحنه را دیده بود «نمیتوانست باور کند که چنین اتفاقی افتاده» و بسیار شوکه و وحشتزده شده بود.[۱۲۷]
دامر یک چمدان بزرگ خرید و جسد تومی را در آن قرار داد و آن را به خانهٔ مادربزرگش برد. یک هفته بعد،[۱۲۸] دامر سر، دستها و پاهای جسد را قطع کرد؛[۱۲۰] سپس گوشتها را تکهتکه کرد. دامر گوشتها را درون کیسههای زباله قرار داد.[۱۲۸] او استخوانها را داخل ملحفهای پیچید و با پتک آنها را خرد کرد. فرایند از بین بردن بدن تومی تقریباً دو ساعت طول کشید. او تمام بقایای تومی را، به جز سرش،[۱۲۹] به سطل زباله انداخت.[۱۳۰] دامر سر قطعشدهٔ تومی را به مدت دو هفته در یک پتو پیچید. پس از دو هفته، سر را در مخلوطی از سویلکس[۱۳۱] (یک مادهٔ شوینده صنعتی) و سفیدکننده جوشاند تا بتواند جمجمه را نگه دارد؛ اما جمجمه در فرایند رنگبری بیش از حد شکننده شد، بنابراین دامر آن را پودر کرد و دور انداخت.[۱۲۹]
قتلهای سوم تا پنجم
به گفتهٔ دامر، قتل تومی حادثهای بسیار مهم بود و پس از آن از مبارزه با امیالش دست کشید و دیگر تلاشی برای کنترل خود نکرد.[۱۳۲] دامر شروع به جستجوی قربانیان بیشتر کرد. او بیشتر قربانیان را در بارهای همجنسگرایان یا اطراف این بارها پیدا میکرد. او قربانیانش را با تریازولام یا تمازپام بیهوش میکرد و سپس آنها را خفه میکرد.[۱۳۳][۱۳۴]
دو ماه پس از قتل تومی، در ۱۷ ژانویه ۱۹۸۸، دامر در یک ایستگاه اتوبوس در نزدیکی بار ۲۱۹، با یک پسر ۱۴ سالهٔ سرخپوست به نام جیمز داکستیتر[ض] ملاقات کرد.[۱۳۵][۱۳۶] دامر به داکستیتر پیشنهاد داد که در ازای ۵۰ دلار شب را با او بگذراند. حدود ساعت ۴ صبح، داکستیتر به دامر گفت که نمیتواند بیش از این همراه او بماند و باید برود. دامر سپس تصمیم گرفت داکستیتر را با قرص خوابآور بیهوش کند. دامر به گفته خود، میخواست داکستیتر را همچنان همراه خود نگه دارد، بنابراین زمانی که بیهوش بود او را خفه کرد.[۱۳۷] دامر جسد داکستیتر را به مدت یک هفته در زیرزمین رها کرد و سپس آن را به روش قبلی تکهتکه کرد. او تمام بقایای داکستیتر (به استثنای جمجمه) را در سطل زباله گذاشت. دامر جمجمه را جوشاند و با سفیدکننده تمیز کرد، اما این جمجمه نیز در اثر این فرایند شکننده شد و دامر دو هفته بعد آن را دور انداخت.[۱۳۸]
در ۲۴ مارس ۱۹۸۸، دامر با یک مرد ۲۲ سالهٔ دوجنسگرا به نام ریچارد گوررو[ط] در کنار یک گیبار به نام فینیکس ملاقات کرد.[۱۳۸] دامر به او نیز پیشنهاد داد در ازای ۵۰ دلار شب را با او بگذراند و گوررو را به خانهٔ مادربزرگش برد.[۱۳۹] دامر با گوررو رابطهٔ جنسی برقرار کرد و پس از دو ساعت، تصمیم به کشتن او گرفت. او به گوررو نوشیدنی حاوی قرص خوابآور داد و پس از بیهوش شدنش، او را با بند چرمی خفه کرد و با جسد رابطهٔ جنسی انجام داد.[۱۳۹] دامر جسد گوررو را در عرض ۲۴ ساعت تکهتکه کرد. این بار هم بقایا را در سطل زباله انداخت و جمجمه را برای چند ماه نگه داشت.[۱۴۰]
در ۲۳ آوریل، دامر با مردی به نام رونالد فلاورز جونیور[ظ] ملاقات کرد. فلاورز برای دامر توضیح داد که ماشینش خراب شده، و دامر به او پیشنهاد داد که همراهش به خانهاش بیاید تا ماشین دامر را بیاورند و بعد ماشین فلاورز را باتری به باتری کنند. دامر پس از اینکه به فلاورز قهوهٔ حاوی قرص خوابآور داد، صدای مادربزرگش را شنید که گفت: «این تو هستی جف؟»[۱۴۱] دامر احتمال داد که مادربزرگش متوجه حضور فلاورز در خانه شده باشد و بنابراین او را نکشت. او فلاورز را در یک اتوبوس رها کرد. صبح روز بعد، فلاورز در یک بیمارستان بیدار شد.[۱۴۲]
در سپتامبر ۱۹۸۸، مادربزرگ دامر از او درخواست کرد که از خانهاش برود؛ زیرا دامر مدام الکل مینوشید، شب همراه خودش مردان جوانی را به خانه میآورد و همچنین بوی بدی از زیرزمین و گاراژ بیرون میآمد. دامر یک آپارتمان تک خوابه در خیابان ۲۴، ۸۰۸ شمالی پیدا کرد[۱۰۷] و ۲۵ سپتامبر به آنجا نقل مکان کرد.[۱۴۳] در ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۸، دامر در خیابان به پسر سیزده سالهای با اصالت لائوسی به نام سامساک سینتاسومفون[ع] نزدیک شد و به او گفت که یک عکاس است و قصد دارد دوربین جدیدش را امتحان کند. دامر به سینتاسومفون پیشنهاد داد در ازای ۵۰ دلار از او چند عکس بگیرد. دامر سینتاسومفون را به خانه برد و پس از گرفتن چند عکس، به او یک فنجان قهوه حاوی قرص خوابآور داد. وقتی دامر سعی کرد اندام جنسی سینتاسومفون را لمس کند، او از آپارتمان فرار کرد. سینتاسومفون در اثر قرصهایی که دامر به او داده بود اوردوز کرد و به بیمارستان رفت. پس از آن دامر دستگیر شد.[۱۴۴][۱۴۵]
پدر دامر، جرالد بویل[غ] را به عنوان وکیل برای دفاع از پسرش استخدام کرد. به درخواست بویل، دامر قبل از جلسات دادگاه تحت تعدادی ارزیابی روانشناختی قرار گرفت. ارزیابیها نشان داد که دامر دارای احساس عمیق بیگانگی اجتماعی است. ارزیابی دوم نشان داد که دامر دارای رفتار تکانشی است، به دیگران بدگمان است و از عدم موفقیتهایش در زندگی ناامید است. افسر آزادی مشروط او همچنین اشاره کرد که دامر در سال ۱۹۸۷ مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزویید تشخیص داده شده است.[۱۴۶]
در ۳۰ ژانویه ۱۹۸۹، دامر به اتهام تعرض جنسی درجه دوم و اغوا کردن کودک برای اهداف غیراخلاقی اقرار کرد.[۱۴۷] صدور حکم تا ماه مه به حالت تعلیق درآمد.[۱۴۸] از ۲۰ مارس، دامر به مناسبت عید پاک ده روز از کار مرخصی گرفت و در طی آن به خانهٔ مادربزرگش بازگشت.[۱۴۹]
دامر دو ماه پس از محکومیت و دو ماه پیش از صدور حکم، پنجمین قربانی خود را به قتل رساند؛ آنتونی سیرز،[ف] مدل ۲۴ سالهٔ دورگه که دامر در ۲۵ مارس ۱۹۸۹ در یک گیبار با او آشنا شد. دامر طبق گفتهٔ خود، در ابتدا قصد قتل سیرز را نداشته است. دامر، سیرز را به خانهاش دعوت کرد. در خانهٔ مادربزرگش، دامر و سیرز با هم رابطهٔ جنسی برقرار کردند. دامر سپس از سیرز پرسید که میتواند تا فردا همراه او بماند یا بعداً دوباره برگردد؛ سیرز در پاسخ گفت که باید کمی دیگر برود و احتمالاً نمیتواند بازگردد. بعد از این، دامر به سیرز نوشیدنی داد و پس از بیهوش شدن سیرز، او را خفه کرد.[۸]
صبح روز بعد، دامر سر جسد سیرز را در وان حمام قطع کرد، و سپس پوست جسد را کند.[۸] او گوشتها را از بدن جدا کرد و استخوانها را خرد کرد و سپس آنها را به سطل زباله انداخت. از نظر دامر، سیرز «بسیار جذاب» بود و او اولین قربانی بود که چند بخش از اعضای بدنش را برای همیشه با خود نگه داشت. او سر و اندام تناسلی سیرز را در استون قرار داد و آنها را در یک جعبه چوبی گذاشت. دامر بعداً این جعبه را در کمدش در محل کار قرار داد. دامر هنگامی که سال بعد به خانهٔ جدیدی نقل مکان کرد، بقایای سیرز را که نگه داشته بود به آنجا برد.[۱۵۰]
در ۲۳ مه ۱۹۸۹،[۱۴۸] دامر به پنج سال تعلیق مراقبتی و یک سال حبس در مؤسسهٔ اصلاحی محکوم شد. به دامر اجازهٔ آزادی کاری داده شد تا بتواند در ساعات کاریاش به محل کار برود و شغل خود را حفظ کند. همچنین نام او باید به عنوان مجرم جنسی ثبت میشد.[۱۵۱] دامر به قاضی نامهای فرستاد که در آن از اقدام خود ابراز پشیمانی کرد و خواستار آزادی زودهنگام خود از زندان شد. این سخنان دامر تأثیر مطلوبی داشتند و دامر دو ماه زودتر آزاد شد.[۱۵۲] پس از این پنج سال تعلیق مراقبتی او از سال ۱۹۸۹ آغاز شد.[۱۵۳] دامر سپس بهطور موقت به خانهٔ مادربزرگش بازگشت.[۱۵۴]
قتلهای آپارتمان ۲۱۳
قتلهای سال ۱۹۹۰
در ۱۴ مه ۱۹۹۰، دامر به آپارتمان ۲۱۳ در خیابان ۲۵، ۹۲۴ شمالی نقل مکان کرد.[۱۵۵] خانهٔ جدید دامر گرچه در محلهای قرار داشت که نرخ جرم و جنایت در آن بالا بود، اما برای دامر مزایایی داشت؛ از جمله اینکه نزدیک به محل کارش بود، مبله بود و قیمت پایینی داشت.[۱۵۵] دامر حدود یک هفته پس از نقل مکان به خانهٔ جدید، ششمین قربانی خود، ریموند اسمیت[ق] را کشت. اسمیت یک مرد تنفروش ۳۲ ساله بود که دامر او را با وعدهٔ ۵۰ دلار برای رابطهٔ جنسی، به آپارتمانش کشاند.[۱۵۶] در آپارتمان، او به اسمیت یک نوشیدنی حاوی هفت قرص خوابآور داد، و پس از بیهوش شدنش، او را با دست خفه کرد.[۱۵۷]
روز بعد، دامر یک دوربین پولاروید خرید و با آن چندین عکس از جسد اسمیت در حالتهای جنسی گرفت و سپس جسد را در حمام تکهتکه کرد. او لگن، پاها و دستهای اسمیت را در یک کتری فولادی هشتاد گالونی در محلول آب و سویلکس جوشاند؛ سپس استخوانها را با دست در سینک آشپزخانه شستوشو داد و گوشت باقیمانده را از آنها جدا کرد.[۱۵۷] دامر باقی اسکلت اسمیت را، به جز جمجمه، در اسید حل کرد. او جمجمهٔ اسمیت را با اسپری رنگ کرد و آن را در کنار جمجمهٔ سیرز درون کابینت قرار داد.[۱۵۸]
تقریباً یک هفته پس از قتل اسمیت، دامر مرد جوان دیگری را به آپارتمان خود آورد. دامر به اشتباه، خود نوشیدنی حاوی قرصهای خوابآور را خورد و بیهوش شد. هنگامی که او روز بعد از خواب بیدار شد، متوجه شد که این مرد چند لباس، ۳۰۰ دلار و ساعت دامر را دزدیده است.[۱۵۹] دامر این اتفاق را به پلیس گزارش نکرد؛ اما در ۳۹ مه، او به افسر آزادی مشروط خود اطلاع داد که از او دزدی شده است.[۱۶۰]
در ژوئن ۱۹۹۰، دامر یک مرد ۲۷ ساله به نام ادوارد اسمیت[ک] را به آپارتمانش برد. دامر اسمیت را میشناخت و با او دوست بود. او به اسمیت نیز مانند قربانیان قبلی، یک نوشیدنی داد و پس از بیهوش شدنش، او را خفه کرد. دامر اسکلت اسمیت را به این امید که رطوبتش از بین برود، برای چندین ماه در فریزر خود قرار داد؛ اما رطوبت اسکلت از بین نرفت؛ بنابراین دامر چند ماه بعد اسکلت را در اسید حل کرد. دامر جمجمه را در فر قرار داد تا خشک شود، اما این کار او باعث انفجار جمجمه شد. دامر بعداً در اعترافاتش گفت که دربارهٔ قتل اسمیت احساس بسیار بدی داشته است، زیرا نتوانستهبود هیچ بخشی از بدن اسمیت را نگه دارد.[۱۶۱]
این روش من برای بهخاطر داشتن ظاهر و زیبایی جسم آنها بود. من میخواستم همراهم نگهشان دارم… اگر نمیتوانستم آنها را بهطور کامل در کنار خودم نگه دارم، حداقل میتوانستم اسکلتهایشان را نگه دارم.
جفری دامر، در حال توضیح انگیزهٔ خود برای گرفتن عکس از قربانیان و نگه داشتن استخوانهای آنها. فوریه ۱۹۹۳.[۱۶۲]
کمتر از سه ماه بعد از قتل ادوارد اسمیت، دامر با یک پسر ۲۲ ساله اهل شیکاگو به نام ارنست میلر[گ] در کنار یک کتابفروشی در خیابان ۲۷ شمالی ملاقات کرد. میلر قبول کرد که در ازای ۵۰ دلار به آپارتمان دامر بیاید و همچنین موافقت کرد که به او اجازه دهد به صدای قلب و شکمش گوش دهد. دامر به میلر یک نوشیدنی حاوی دو قرص خوابآور داد.[۱۶۳] از آنجایی که دامر به میلر فقط دو قرص خوابآور داده بود، ممکن بود او هر لحظه بیدار شود؛ بنابراین، دامر سرخرگ کاروتید میلر را با چاقو برید تا او را بکشد.[۱۶۴] دامر سپس از جسد برهنهٔ میلر حدود بیست عکس گرفت و بعد آن را در وان حمام قرار داد و تکهتکه کرد. او در حالی که بدن میلر را تکه میکرد، بارها سر بریدهٔ میلر را بوسید و با آن صحبت کرد و بابت اینکه مجبور شده گلویش را ببرد، از او عذرخواهی کرد.[۱۶۴]
دامر برای اولین بار تصمیم به خوردن بخشی از گوشت قربانی خود گرفت. او قلب، جگر، ماهیچهٔ دوسر بازو و قسمتهایی از گوشت میلر را در کیسههای پلاستیکی پیچید و در فریزرش قرار داد تا بعداً بخشهایی از آن را بخورد.[۹] او با استفاده از سویلکس، گوشت و اندامهای باقیمانده را جوشاند تا تبدیل به مادهای ژلهمانند شوند؛ اینگونه میتوانست گوشتها را از اسکلت جدا کند و اسکلت را نگه دارد. دامر استخوانها را به مدت ۲۴ ساعت در محلول سفیدکنندهٔ سبکی قرار داد و سپس آنها را به مدت یک هفته روی پارچه گذاشت تا خشک شوند. او سر بریده شدهٔ میلر را ابتدا در یخچال قرار داد، سپس گوشت آن را جدا کرد و جمجمه را رنگ کرد.[۱۶۵]
سه هفته پس از قتل میلر، در ۲۴ سپتامبر، دامر با مردی ۲۲ ساله به نام دیوید توماس[ل] در مرکز خرید گرند اونیو[م] ملاقات کرد.[۱۶۶] توماس دو فرزند داشت و همجنسگرا نبود. دامر از او خواست که به آپارتمانش بیاید تا با هم چند نوشیدنی بنوشند، و اگر تمایل داشت بگذارد دامر از او چند عکس بگیرد تا در ازایش دامر به او مقداری پول دهد. دامر پس از دادن نوشیدنی حاوی قرص خوابآور به توماس، فهمید که توماس از نظرش جذاب نیست؛ اما میترسید که بگذارد توماس بیدار شود، زیرا در این صورت از دست دامر عصبانی میشد و این کار دامر را به پلیس گزارش میکرد؛ بنابراین، دامر توماس را خفه کرد و جسدش را تکهتکه کرد. او هیچ بخشی از بدن توماس را نگه نداشت، اما از فرایند تکه کردن بدن عکس گرفت و این عکسها را نگه داشت. این عکسها پس از دستگیری دامر، به شناسایی هویت توماس کمک کردند.[۱۶۶]
پس از قتل توماس، دامر تقریباً به مدت پنج ماه کسی را نکشت؛ گرچه حداقل پنج بار میان اکتبر ۱۹۹۰ تا فوریه ۱۹۹۱، تلاش کرد مردان را به آپارتمان خود بکشاند، اما موفق نشد.[۱۶۷] او در طول سال ۱۹۹۰ مرتباً با دانا چستر،[ن] افسر آزادی مشروط خود، دربارهٔ احساس اضطراب و افسردگیاش حرف میزد، و مرتب به گرایش جنسیاش، تنهایی، مشکلات مالی، و دلهرهاش از ملاقات و رویارویی با پدر و برادر کوچکترش در روز شکرگزاری اشاره میکرد.[۱۶۸] دامر همچنین چندین بار به داشتن افکار خودکشی اشاره کرد.[۱۶۹] به گفتهٔ چستر، دامر همواره افسرده بود و تنها در یک جلسه خوشحال به نظر میرسید؛ چرا که به گفتهٔ خودش، مادرش پس از پنج سال با او تماس گرفته و همچنین به او گفته بود که همجنسگراییاش را پذیرفته است.
قتلهای سال ۱۹۹۱
در فوریه ۱۹۹۱، دامر یک پسر ۱۷ ساله به نام کورتیس استراتر[و] را دید که در ایستگاه اتوبوسی در نزدیکی دانشگاه مارکت ایستاده بود. دامر به استراتر پیشنهاد داد به آپارتمانش بیاید تا از او چند عکس بگیرد، و بعد به او مقداری پول دهد.[۱۷۰] دامر به استراتر نوشیدنی داد و پس از بیهوش شدنش، دستان او را پشت سرش بست، و بعد با بند چرمی خفهاش کرد. او سپس جسد استراتر را تکهتکه کرد و جمجمه، دستها و اندام تناسلی او را نگه داشت و از تمامی مراحل تکه کردن بدن، عکسبرداری کرد.[۱۷۱]
کمتر از دو ماه بعد، در ۷ آوریل، دامر در خیابان با یک پسر ۱۹ ساله به نام ارول لیندزی[ه][۱۷۲] ملاقات کرد. دامر لیندزی را به آپارتمان خود برد و در آنجا به او نوشیدنی حاوی قرص خوابآور داد. دامر میخواست لیندزی را زنده نگه دارد، اما قدرت ارادهاش را سلب کند؛ بنابراین تصمیم گرفت آزمایشی جدید را امتحان کند. پس از بیهوش شدن لیندزی، دامر با دریل سوراخی در جمجمهٔ او ایجاد کرد و از طریق آن، به سرش هیدروکلریک اسید تزریق کرد.[۱۷۳]
به گفتهٔ دامر، لیندزی پس از این آزمایش، از خواب بیدار شد و گفت: «سردرد دارم. ساعت چنده؟»[۱۷۴][۱۷۵] دامر دوباره لیندزی را بیهوش کرد و سپس او را خفه کرد. او سر لیندزی را برید و جمجمهاش را نگه داشت.[۱۷۶]
دامر پوست لیندزی را کند و سپس آن را مانند ماسک روی صورت خود گذاشت. بعد پوست را در محلول آب سرد و نمک به مدت چند هفته قرار داد، به این امید که بتواند آن را برای همیشه نگه دارد؛ اما پوست لیندزی بیش از حد شکننده شد و دامر مجبور شد آن را دور بیندازد.[۱۷۶]
من میخواستم کنار خودم نگهشون دارم، نمیخواستم برن. من دوستشون داشتم. به همین خاطر اونا رو کشتم، به همین خاطر اعضای بدنشون رو نگه داشتم؛ به همین خاطر گوشتشون رو خوردم، تا با من یکی بشن. فکر کردم اگر بتونم پوست این مرد رو نگه دارم، میتونم خودم رو در او بپیچم. پوستهٔ بیرونی او من رو احاطه میکرد. من میتونستم در او باشم. ما یکی میشدیم.
—جفری دامر، در اعترافاتش به پاتریک کندی و دنیس مورفی، ۱۹۹۱[۱۷۷]
در سال ۱۹۹۱، ساکنان ساختمان آکسفورد چندین بار به سوپا پرینسویل[ی]، مدیر ساختمان، از بوی بدی که در ساختمان پیچیده بود، شکایت کردند.[۱۷۸] پس از مدتی زوجی که در آپارتمان کنار دامر زندگی میکردند، فهمیدند که منشأ بو، آپارتمان ۲۱۳ است و این موضوع را به پرینسویل اطلاع دادند. پرینسویل چندین بار با دامر تماس گرفت و او را از این شکایات مطلع کرد. دامر در ابتدا گفت که یخچالش خراب شده و این بو ناشی از فاسد شدن غذاهای درون یخچال است. مدتی بعد که بو دوباره شدت یافت، دامر به پرنسویل گفت که ماهیهای استواییاش به تازگی مردهاند و بو به همین دلیل ایجاد شده، و به او اطمینان داد که بو را از بین میبرد.[۱۷۹]
در ۲۴ می ۱۹۹۱، دامر تونی هیوز،[اا] مدل تازهکار ناشنوای ۳۱ ساله را به آپارتمانش برد. دامر در اعترافاتش گفت که هیوز را از قبل نمیشناخته، اما به گفتهٔ چندین نفر از دوستان هیوز، او و دامر از سال ۱۹۸۹ با هم دوست بودهاند.[۱۸۰] دامر به هیوز، نوشیدنی حاوی قرص خوابآور داد و او را بیهوش کرد. او طبق گفتهٔ خود، دنبال راهی میگشت که هیوز را بدون کشتن پیش خود نگه دارد؛ بنابراین آزمایشی را که روی لیندزی انجام داده بود، روی هیوز تکرار کرد؛ اما تزریق هیدروکلریک اسید به سر هیوز، سبب مرگش شد.[۱۸۱]
یکی از دوستان هیوز به نام مایکل راس، در یک مصاحبه گفت که هیوز پیش از به قتل رسیدن به دست دامر، مدت زیادی او را میشناخته و با دامر رابطه داشته است.[۱۸۲]
در بعد از ظهر ۲۶ مه ۱۹۹۱، دامر در مرکز خرید گرند اونیو، به سمت یک نوجوان ۱۴ سالهٔ لائوسی به نام کانرک سینتاسومفون[اب] رفت و به او پیشنهاد داد در ازای مقداری پول، بگذارد دامر از او چند عکس بگیرد. کانرک سینتاسومفون، برادر سامساک، پسر ۱۳ سالهای بود که دامر در سال ۱۹۸۸ به خانهاش کشانده بود،[۱۸۳] اما دامر از این موضوع مطلع نبود. بنا به گفتهٔ دامر، سینتاسومفون در ابتدا تمایلی به این کار نداشت، اما پس از مدتی پیشنهاد دامر را پذیرفت. دامر سینتاسومفون را به خانه برد و از او دو عکس گرفت. دامر سپس او را با نوشیدنی بیهوش کرد و به او تعرض کرد.[۱۸۴] پیش از اینکه سینتاسومفون بیهوش شود، دامر او را به اتاق خواب خود برد. جسد تونی هیوز، که دامر سه روز قبل کشته بودش، روی زمین اتاق بود.[۱۸۵] دامر باور داشت که سینتاسومفون جسد هیوز را دیده، اما به دلیل تأثیرات قرص خواب، واکنشی نشان نداده است.[۱۸۶]
دامر یک سوراخ باریک در تارک سر سینتاسومفون ایجاد کرد و از طریق آن، به لوب پیشانیاش، هیدروکلریک اسید تزریق کرد.[۱۸۴] بعد از این، دامر در کنار سینتاسومفون دراز کشید و چند قوطی آبجو نوشید و سپس برای مدت کوتاهی به خواب رفت. دامر مدتی بعد از آپارتمان بیرون رفت تا به بار برود و الکل بخرد.[۱۸۷]
زمانی که دامر به سمت خانهٔ خود بازگشت، دید که سینتاسومفون گوشهٔ خیابان نشسته و سه زن جوان با نگرانی کنارش ایستادهاند.[۱۸۸][۱۸۹] دامر به طرف زنان رفت و به آنها گفت که سینتاسومفون (که با نام ساختگی جان همونگ به او اشاره کرد)[۱۹۰][۱۹۱] دوست او است؛ سپس سعی کرد بازوی سینتاسومفون را بگیرد و او را به سمت ساختمان آکسفورد ببرد. زنان جلوی دامر را گرفتند و به او گفتند که با ۹۱۱ تماس گرفتهاند.[۱۹۲]
پس از اینکه دو افسر پلیس با نامهای جان بالسِرزک[اپ] و جوزف گبریش[ات][۱۹۳] وارد صحنه شدند، رفتار دامر آرام و ملایم شد. او به افسران پلیس گفت که سینتاسومفون دوستپسر ۱۹ سالهاش است. دامر برایشان توضیح داد که او و سینتاسومفون در آن شب با هم دعوا کردهاند، و پس از دعوا، سینتاسومفون مقدار زیادی مشروب نوشیده است،[۱۹۴] و او خیلی اوقات هنگام مستی چنین رفتارهای عجیبی از خود بروز میدهد.
تنها آسیبی که بالسرزک و گبریش روی بدن سینتاسومفون مشاهده کردند، خراشی روی زانو اش بود.[۱۹۵]
یکی از زنان روی شانهٔ یکی از پلیسها زد تا به او اطلاع دهد که سینتاسومفون خونریزی مقعدی دارد و همچنین پیش از آمدن آنها، در برابر تلاشهای دامر برای بردنش به خانه مقاومت کرده بوده است، اما پلیس عصبانی شد و سر او فریاد زد «خفه شو»[۱۹۶] و «سرت به کار خودت باشه.»[۱۹۷]
مدت کوتاهی بعد، سه نفر از نیروهای آتشنشانی میلواکی در محل حاضر شدند. آنها بدن سینتاسومفون را بررسی کردند و یک پتوی زرد رنگ آوردند تا با آن او را بپوشانند. یکی از این سه آتشنشان معتقد بود که سینتاسومفون نیاز به درمان دارد، اما افسران پلیس به آتشنشانها گفتند که آنجا را ترک کنند.[۱۹۸] اندکی بعد، افسر پلیسی به نام ریچارد پورابکن[اث] وارد صحنه شد. پورابکن و گبریش، هر کدام یک بازوی سینتاسومفون را گرفتند و به دامر کمک کردند او را به خانه ببرد. دامر مدام در مورد نرخ بالای جرم و جنایت در آن محله حرف میزد و از پلیسها قدردانی میکرد.[۱۹۹]
دامر در آپارتمانش برای اینکه ثابت کند سینتاسومفون معشوق اوست، دو عکس پولارویدی را که از او گرفته بود، به افسران پلیس نشان داد. گرچه از نظر بالسرزک در آپارتمان دامر هیچ بوی غیرعادی نبود، گبریش بعداً اظهار کرد که در آنجا بوی عجیبی حس کرده است.[۲۰۰] این بو از جسد در حال تجزیهٔ هیوز منشأ میگرفت.[۲۰۱][۲۰۲] به گفتهٔ دامر، یکی از پلیسها برای پیدا کردن منشأ بو، به اتاق نگاهی انداخت، اما بهدقت نگشت.[۱۹۷] پس از آن، افسران پلیس به دامر گفتند که از سینتاسومفون به خوبی مراقبت کند و بعد رفتند.[۲۰۳] این حادثه از سوی پلیسها به عنوان «دعوای خانگی» گزارش شد.[۱۹۷]
پس از خروج سه افسر پلیس از آپارتمان دامر، او دوباره به مغز سینتاسومفون هیدروکلریک اسید تزریق کرد. تزریق دوم سبب مرگ سینتاسومفون شد. روز بعد، در ۲۸ مه، دامر یک روز از کار مرخصی گرفت تا اجساد سینتاسومفون و هیوز را تکه کند. او جمجمهٔ هر دو قربانی را نگه داشت.[۲۰۴]
۳۰ ژوئن، دامر به شیکاگو رفت. در آنجا در یک ایستگاه اتوبوس با مردی ۲۰ ساله به نام مت ترنر[اج] ملاقات کرد.[۲۰۵] دامر به ترنر پیشنهاد داد که همراه او به میلواکی بیاید، تا دامر در آنجا از او عکاسی حرفهای کند. ترنر پیشنهاد دامر را پذیرفت. دامر در خانهاش ترنر را بیهوش کرد و بعد خفه کرد. او جسد ترنر را تکهتکه کرد و سر و اعضای داخلی بدنش را در کیسههای پلاستیکی گذاشت و در فریزر قرار داد.[۲۰۶] ناپدید شدن ترنر به پلیس گزارش نشد.
پنج روز بعد، در ۵ ژوئیه، دامر، با جرمیا واینبرگر[اچ] ۲۳ ساله در یک بار در شیکاگو آشنا شد. دامر از واینبرگر درخواست کرد همراهش به میلواکی بیاید تا آخر هفته را با هم بگذرانند. به گفتهٔ دوست واینبرگر، او به دامر علاقهمند شده بود و درخواستش را پذیرفت. دامر و واینبرگر آخر هفته را با هم گذرانند. یکشنبه شب، واینبرگر به دامر گفت که میخواهد روز بعد به خانه برگردد؛ دامر پس از این تصمیم به قتل او گرفت. او به واینبرگر نوشیدنی حاوی قرص خوابآور داد و پس از بیهوش شدنش، دو بار به مغزش آب جوش تزریق کرد. واینبرگر به کما رفت و دو روز بعد درگذشت.[۲۰۶]
دامر در اعترافاتش دربارهٔ واینبرگر گفت:
«ما کل آخر هفته رو با هم گذروندیم. دقیقاً مثل یه رابطهٔ واقعی بود! عشقبازی کردیم، توی پارک باهم قدم زدیم، مواد غذایی خریدیم و با همدیگه غذا پختیم. برای یک مدت، فکر کردم شاید این یکی همراهم بمونه. ولی وقتی یکشنبه شب شد، گفت که فردا صبح قراره با اتوبوس از اینجا بره. گفت که نمیتونه کارش رو توی شیکاگو وِل کنه. من میدونستم که نمیتونم برای همیشه به زور پیش خودم نگهش دارم، پس توی نوشیدنیاش قرص خوابآور ریختم و وقتی از حال رفت، برای آخرین بار باهاش رابطهٔ جنسی برقرار کردم. بعد هم کشتمش، دقیقاً مثل تمام آدمای قبلی کشتمش.»[۲۰۷]
در ۱۵ ژوئیه، دامر با الیور لیسی[اح] ۲۴ ساله[۲۰۸] در خیابان ملاقات کرد.[۲۰۹] دامر به لیسی پیشنهاد عکاسی داد، و او پذیرفت و به خانهٔ دامر رفت. دامر و لیسی با هم رابطهٔ جنسی برقرار کردند. پس از آن، دامر لیسی را بیهوش کرد. دامر تصمیم داشت لیسی را مدت بیشتری زنده نگه دارد. او پس از اینکه موفق نشد با کلروفرم لیسی را مدت بیشتری بیهوش نگه دارد،[۲۱۰] با محل کار خود تماس گرفت و اطلاع داد فردا سر کار نمیآید.[۲۰۸]
دامر پس از خفه کردن لیسی، پیش از تکه کردن جسد با آن رابطهٔ جنسی برقرار کرد.[۲۰۸] او سر و قلب لیسی را در یخچال و اسکلتش را در فریزر قرار داد.[۲۰۸] چهار روز بعد، در ۱۹ ژوئیه، دامر فهمید که پس از چند روز نرفتن به محل کار، از آنجا اخراج شده است.[۲۱۱] دامر در آن روز، جوزف بردهافت[اخ] ۲۵ ساله را با پیشنهاد عکاسی به آپارتمان خود برد. بردهافت ۳ فرزند داشت. دامر، بردهافت را خفه کرد و جسدش را به مدت دو روز روی تختش رها کرد و روی آن ملحفه انداخت. ۲۱ ژوئیه، دامر ملحفه را برداشت و دید که سر جسد پر از حشره شده است. دامر سپس سر جسد را برید و آن را تمیز کرد و در یخچال گذاشت.[۲۱۲] او بالاتنهٔ بردهافت را همراه بالاتنهٔ دو قربانی دیگر در اسید حل کرد.[۲۱۳][۲۱۴]
دستگیری
عصر ۲۲ ژوئیه ۱۹۹۱، دامر در مرکز خرید گرند اونیو در حال جستجوی قربانی جدید بود. دامر به گفتهٔ خود، در آن زمان قرص خوابآور نداشت؛ اما همچنان تصمیم داشت مردی را به آپارتمانش ببرد.[۲۱۵][۲۱۶] دامر به سه مرد نزدیک شد و به آنها گفت که یک عکاس است. او به آنها پیشنهاد داد در ازای ۱۰۰ دلار، همراهش به آپارتمانش بیایند تا دامر از آنها عکس بگیرد،[۲۱۷] با هم آبجو بنوشند و با او وقت بگذرانند.[۲۱۸] یکی از این سه نفر، تریسی ادواردز[اد] ۳۲ ساله، پیشنهاد دامر را پذیرفت. دو مرد دیگر نیز قصد داشتند مدتی بعد به خانهٔ دامر بیایند، اما دامر به آنها آدرسی اشتباه داد.
ادواردز پس از ورود به آپارتمان دامر، متوجه بوی عجیبی شد. دامر گفت که این بو به دلیل خراب شدن لولهٔ فاضلاب ایجاد شده است، و ادواردز حرف دامر را باور کرد. از نظر ادواردز، خانهٔ دامر عادی و مرتب به نظر میرسید؛ گرچه او متوجه چندین جعبه هیدروکلریک اسید روی زمین شد که دامر ادعا کرد از آنها برای تمیز کردن آجر استفاده میکند.[۲۱۹] دامر و ادواردز مدتی با هم گفتوگو کردند. به گفتهٔ ادواردز، دامر در ابتدا رفتاری ملایم و دوستانه داشت و خوشایند بود؛ اما زمانی که ادواردز سرش را چرخاند تا ماهیهای او را ببیند، دامر بهطور ناگهان به مچ چپش دستبند زد و روی او چاقو کشید. طبق گفتهٔ ادواردز، شخصیت دامر بهطور ناگهانی تغییر کرد و «گویا کاملاً فرد دیگری شده بود»[۲۲۰]، و ادواردز را تهدید کرد که اگر کاری را که میگوید انجام ندهد، او را میکشد.[۲۲۱]
وقتی ادواردز پرسید: «چه اتفاقی داره می افته؟»، دامر تلاش کرد به دست دیگر ادواردز هم دستبند بزند، اما موفق نشد.[۲۲۲] رفتار دامر دوباره آرام شد و به ادواردز گفت که کلید دستبند در اتاق خواب است، و او را به اتاق برد. در اتاق دامر، ادواردز متوجه عکسهای مردهای برهنه روی دیوار شد و دید که فیلم جنگیر ۳ در تلویزیون دامر در حال پخش است.[۲۲۳] او همچنین دید که بشکهای ۵۷ گالنی در گوشهای از اتاق است که بوی عجیبی از آن میآید.[۲۲۴] دامر درحالی که چاقو به دست داشت، به ادواردز گفت که میخواهد از او عکس بگیرد. ادواردز در پاسخ گفت که در صورتی اجازهٔ این کار را میدهد که دامر دستبند را از دستش باز کند و چاقو را کنار بگذارد؛ اما بعد از این، توجه دامر به سمت تلویزیون معطوف شد. ادواردز دید که دامر در حالی که روی تخت نشسته است، بدنش را به سمت جلو و عقب تکان میدهد و چیزهایی زیر لب زمزمه میکند.[۲۲۵] به گفتهٔ ادواردز، شخصیت دامر مدام تغییر میکرد؛ رفتار او گاهی ملایم و گاهی خشن میشد.[۲۲۰][۲۲۱] دامر مدتی بعد، سر خود را روی سینهٔ ادواردز گذاشت، و درحالی که به ضربان قلب او گوش میداد، به او گفت که میخواهد قلبش را بخورد.[۲۲۶]
ادواردز برای اینکه دامر را آرام کند، مرتب به او میگفت که دوست اوست و قصد فرار ندارد.[۲۲۷] او به این فکر بود که در فرصت مناسب، یا از پنجره به پایین بپرد یا از در ورودی فرار کند. ادواردز از دامر درخواست کرد که بگذارد به دستشویی برورد، و همچنین از او خواست که به جای اتاق خواب، در اتاق نشیمن که در آن سیستم تهویهٔ هوا هست بنشینند و آبجو بنوشند. دامر موافقت کرد و وقتی ادواردز از دستشویی خارج شد، به اتاق نشیمن رفتند. پس از مدتی، ادواردز متوجه شد که دامر دوباره تمرکز خود را از دست داده است و چیزهایی زیر لب زمزمه میکند و به گفتهٔ ادواردز، گویا حتی متوجه حضور او در آنجا نبود.[۲۲۸] او از روی کاناپه بلند شد و فهمید که دامر دیگر دستبند را در دست نگرفته است؛ بنابراین از فرصت استفاده کرد و با مشت به صورت او کوبید، و سپس به سمت در دوید. دامر ادواردز را گرفت و سعی کرد او را برگرداند، اما ادواردز موفق به فرار شد.[۲۲۹][۲۲۸]
ساعت ۱۱:۳۰ شب ۲۲ ژوئیه، ادواردز به سمت دو افسر پلیس، رابرت راوث[اذ] و رولف میولر[ار]، که در گوشهٔ خیابان ۲۵ شمالی بودند، رفت. افسران پلیس دیدند که به مچ ادواردز یک دستبند وصل است.[۲۳۰][۲۳۱] ادواردز به آنها گفت که یک «مرد عجیب و غریب» به دستش دستبند زده است؛ سپس گفت که قصد شکایت از آن مرد را ندارد، و فقط میخواهد دستبند از دستش باز شود.[۲۳۲] کلیدهای افسران پلیس با دستبندی که به دست ادواردز وصل بود مطابقت نداشت؛ بنابراین ادواردز موافقت کرد که آنها را به آپارتمانی که به گفتهٔ خود، پنج ساعت در آن بوده است، ببرد.[۲۳۰]
دامر به گفتهٔ خود، پس از فرار ادواردز، در اثر مستی از حال رفته بود؛ تا اینکه صدای در را شنید.[۲۳۲] او بعداً در اعترافاتش گفت که هیچ خاطرهای از آن شب تا پیش از سر رسیدن پلیس به یاد ندارد. وقتی افسران پلیس و ادواردز به آپارتمان ۲۱۳ رسیدند، دامر آنها را به داخل دعوت کرد و تأیید کرد که او دستبند را به دست ادواردز زده است. دامر نتوانست کلید دستبند را پیدا کند؛ بنابراین میولر، خود وارد اتاق خواب دامر شد. در اتاق، میولر یک چاقوی بزرگ زیر تخت دید. او در یک کشو، تعداد زیادی عکسهای پولاروید پیدا کرد که بسیاری از آنها، بدن تکهتکه شدهٔ انسان را نمایش میدادند. میولر با نگاه کردن به عکسها، متوجه شد که آنها در همان آپارتمان گرفته شدهاند. او به اتاق نشیمن رفت تا عکسها را به راوث نشان دهد، و به او گفت: «اینها واقعی هستند.»[۲۳۳]
افسران پلیس به دستان دامر دستبند زدند و او را روی زمین خواباندند و سپس درخواست نیروی کمکی کردند. میولر شروع به بررسی آپارتمان دامر کرد و زمانی که در یخچال را باز کرد، سر تازه بریده شدهٔ یک مرد را در قفسهٔ پایینی دید.[۲۳۴] دامر درحالی که روی زمین دراز کشیده بود، سرش را به سمت آنها چرخاند و زیر لب گفت: «برای کاری که انجام دادم باید بمیرم.»[۲۳۵]
پس از بررسی دقیقتر آپارتمان توسط اداره تحقیقات جنایی پلیس میلواکی، مجموعاً چهار سر بریده شده در آشپزخانهٔ دامر کشف شد. در مجموع هفت جمجمه (برخی رنگ شده و برخی سفید شده) در اتاق خواب دامر و درون کمد پیدا شد.[۲۳۶] مأموران در یخچال دامر، دو قلب انسان و[۲۳۷] بخشی از ماهیچهٔ بازو یافتند که درون کیسههای پلاستیکی پیچیده شده بودند. در فریزر دامر، یک تنهٔ کامل انسان، کیسهای پر از اعضای بدن و مقداری گوشت چسبیده به یخ در پایین فریزر کشف کردند.[۲۳۸]
مأموران در جای دیگری از آپارتمان ۲۱۳، دو اسکلت کامل، یک جفت دست، دو آلت تناسلی بریده شده، یک پوست سر خشک شده و در بشکهٔ ۵۷ گالنی، سه تنهٔ دیگر که در حال حل شدن در اسید بودند، کشف کردند. در مجموع ۷۴ عکس پولاروید که بسیاریشان جسد تکهتکه شدهٔ قربانیان را نشان میدادند، پیدا شد.[۲۳۹] رئیس پزشکی قانونی بعداً اظهار کرد: «بیشتر شبیه خالی کردن یک موزه بود تا یک صحنهٔ جرم واقعی.»[۲۴۰]
اعتراف
از ساعت ۱:۳۰ تا ۷:۱۵ صبح ۲۳ ژوئیه ۱۹۹۱، دامر توسط کارآگاه پاتریک کندی[از] در مورد قتلهایی که مرتکب شده بود و شواهد پیدا شده در آپارتمانش، مورد بازجویی قرار گرفت.[۲۳۵] در طی شش هفتهٔ بعد، کارآگاه کندی و کارآگاه دنیس مورفی[اژ] از دامر بازجویی کردند.[۲۴۱][۲۴۲] دامر گفت که میخواهد به همه چیز اعتراف کند؛ زیرا به گفتهٔ خودش: «این وحشت را من خلق کردم و تنها کار منطقی این است که برای پایان دادن به آن هر کاری میتوانم انجام دهم.»[۲۴۳] دامر اعتراف کرد که از سال ۱۹۸۷، شانزده مرد جوان را در ویسکانسین به قتل رسانده، و یک قربانی دیگر را به نام استیون هیکس، در سال ۱۹۷۸ در اوهایو به قتل رسانده است.[۲۴۴]
کندی دربارهٔ دامر گفت: «شگفتانگیزترین چیز دربارهٔ او، این بود که چقدر شبیه من و سایر افراد عادی بود. ما دربارهٔ رویدادهای جاری جهان صحبت میکردیم. او همیشه باهوش و خوشصحبت، خوشایند و مؤدب بود. او در حین این گفتوگوها، تمام احساسات عادی انسانی مانند عشق، ترس، خشم و تنهایی را به نمایش میگذاشت؛ اما زمانی که به جنایات او بازمیگشتیم، شخصیتی دیگر پدیدار میشد. او در حالی که بیاحساس نشسته بود، اعمال وحشتناکش را شرح میداد و به حالتی یکنواخت و خلسهمانند میافتاد، و چشمانش سرد و بیروح میشد. آن زمان بود که سرمای شر را احساس میکردم.»[۲۴۵]
بیشتر قربانیان دامر پیش از قتل بیهوش شده بودند، اگرچه برخی از آنها در نتیجهٔ تزریق اسید یا آب جوش به مغزشان جان باختند. از آنجایی که او به گفتهٔ خود هیچ خاطرهای از کشتن دومین قربانی خود، استیون تومی نداشت، مطمئن نبود که در هنگام مرگ بیهوش بوده است یا نه.[۲۴۶] تقریباً در تمام قتلهایی که دامر در ساختمان آکسفورد مرتکب شده بود، پیش از تکهتکه کردن جسد، معمولاً آن را در حالتهایی قرار میداد که قفسهٔ سینه برآمده و برجسته شود و بعد از آن عکس میگرفت.[۲۴۷]
دامر اعتراف کرد که با جسد بسیاری از قربانیان خود رابطهٔ جنسی برقرار کرده است؛[۲۴۸] همچنین در حین تکهتکه کردن جسد در وان حمام، با احشاء آنها اعمال جنسی انجام داده است.[۲۴۷] او در اعترافاتش گفت که قلب، کبد، ماهیچهٔ دوسر بازو و بخشهایی از ران[۲۴۹] سه قربانی را که در ساختمان آکسفورد کشته بود، خورده است و گوشت و اندامهای قربانیان دیگر را نیز برای مصرف در آینده، نگه داشته بوده است.[۲۵۰] دامر در رابطه با دلیل خوردن گوشت قربانیانش اظهار کرد: «فکر میکنم، به شکلی عجیب، باعث میشد احساس کنم که آنها بخشی از من هستند.»[۲۵۱]
وقتی از دامر پرسیدند که چرا جمجمهها و اسکلت کامل دو قربانی را نگه داشته است، دامر گفت که در حال ساختن یک محراب از جمجمههای قربانیان بوده و قصد داشته است آنها را روی میز سیاهی که در اتاق نشیمنش قرار داشت، قرار دهد.[۲۵۲]
دامر میخواست در دو طرف میز، اسکلتهای میلر و لیسی را که بهطور کامل نگه داشته بود، بگذارد. همچنین او قصد داشت گوشت چهار سر بریده شدهای را که در آشپزخانهاش گذاشته بود، بکند و آنها را نیز در محراب قرار دهد. دامر در این فکر بود که انتهای هر طرف میز، عود و بالای میز چراغهای آبی بگذارد. قرار بود محراب در مقابل پنجرهای پوشیده شده با یک پردهٔ سیاه و مات قرار گیرد، و دامر در مقابل آن روی یک صندلی چرمی سیاه بنشیند.[۲۵۲]
وقتی در مصاحبهای در ۱۸ نوامبر ۱۹۹۱ از دامر پرسیده شد که این محراب را قصد داشته است به چه کسی تقدیم کند، دامر پاسخ داد: «خودم… آنجا جایی بود که میتوانستم احساس کنم در خانه هستم.»[۲۵۲] دامر محرابش را «مکانی برای مراقبه» توصیف کرد که احساس میکرد میتواند در آنجا از منبعی خارجی قدرت بگیرد.[۲۵۳] دامر اظهار کرد: «اگر این [دستگیری او] شش ماه بعد اتفاق میافتاد، این چیزی بود که پیدا میکردند».[۲۵۲]
کیفرخواست
در ۲۵ ژوئیه ۱۹۹۱، دامر به چهار فقره قتل درجه اول متهم شد. در ۲۲ اوت، او به یازده قتل دیگر در ویسکانسین متهم شد.[۲۴۳] در ۱۴ سپتامبر، محققان در اوهایو، صدها قطعهٔ استخوان در جنگلِ پشت خانهای که دامر اعتراف کرده بود اولین قربانی خود را در آن کشته است، کشف کردند. دو دندان آسیای بزرگ و یک مهره، با سوابق اشعه ایکس استیون هیکس تطابق یافتند.[۲۵۴] سه روز بعد، دامر توسط مقامات اوهایو به قتل هیکس متهم شد.[۲۵۵]
دامر به اقدام به قتل ادواردز[۲۴۳] و قتل تومی[۲۵۶] متهم نشد. دلیل اینکه به قتل تومی متهم نشد، این بود که دادستان ناحیهای میلواکی فقط در مواردی اتهامات را مطرح میکرد که بتوان قتل را فراتر از یک شک معقول اثبات کرد[۲۵۷] و دامر هیچ خاطرهای از ارتکاب این قتل نداشت؛ همچنین هیچ مدرک فیزیکی مبنی بر این جنایت وجود نداشت.[۲۵۷]
دادگاه
محاکمهٔ دامر در ۳۰ ژانویه ۱۹۹۲ آغاز شد.[۲۵۸] او در میلواکی برای ۱۵ فقره قتل درجه یک[۲۵۹] در حضور قاضی لارنس گرام[اس] محاکمه شد.[۲۶۰] دامر در ۱۳ ژانویه، اتهامات وارده به خود را پذیرفت و از حقوق خود برای داشتن یک محاکمه برای اثبات گناهکار بودنش، چشمپوشی کرد.[۲۶۱]
دامر هر روز تحت نظارت شدید و با تدابیر امنیتی گسترده به دادگاه آورده میشد. برای محافظت از دامر در برابر تماشاگران، در دادگاه از یک دیوار شیشهای ضد گلوله و همچنین یک سگ برای کشف مواد منفجره استفاده میشد.[۲۶۲][۲۶۳] دادگاه دامر با هزینهٔ ۱۲۰۰۰۰ دلار آمریکا، به گرانترین دادگاه تاریخ میلواکی تبدیل شد.[۲۶۴] این دادگاه به صورت زنده از تلویزیون ایالات متحده پخش میشد. برای اینکه تماشاگران حساس بتوانند در صورت ترسناک بودن توضیحات در دادگاه، صدا را قطع کنند، پخش با چند ثانیه تأخیر صورت میگرفت تا در بخشهایی که شامل جزئیات خشن اعترافات دامر بودند، یک نقطهٔ قرمز در گوشهٔ صفحه نمایش داده شود.[۲۶۵]
در محاکمهٔ دامر، وکلای دادگستری در مورد اینکه او از یک اختلال روانی یا شخصیتی رنج میبرد، بحث کردند.[۲۶۱] به عقیدهٔ دادستان، هیچیک از این اختلالها، باعث نمیشد دامر توانایی درک جرم بودن اعمال خود را نداشته باشد و همچنین توانایی مقاومت در برابر امیالش را از او سلب نمیکرد. تیم دفاعی دامر اظهار کرد که دامر از بیماری روانی رنج میبرد[۲۶۶] و توسط امیالی هدایت میشد که قادر به کنترل کردنشان نبود.[۲۶۷]
کارشناسان تیم دفاعی استدلال کردند که دامر بهدلیل ابتلا به نکروفیلیا (تمایل به برقراری رابطهٔ جنسی با اجساد) مجنون است. فرد برلین،[اش] کارشناس تیم دفاعی، اظهار کرد که دامر در زمان ارتکاب جنایاتش بهدلیل ابتلا به چند پارافیلیا، از جمله نکروفیلیا، نمیتوانست کنترلی روی رفتار خود داشته باشد. جودیث بکر،[اص] پروفسور روانپزشکی و روانشناسی، دومین شاهد کارشناس تیم دفاعی بود. بکر دامر را مبتلا به نکروفیلیا تشخیص داد؛ گرچه او در ادامه گفت که دامر به او اطلاع داده است که «۷۵ درصد مواقع»، شرکای جنسی بیهوش را به اجساد ترجیح میداده است.[۲۶۸] کارل والستروم،[اض]روانپزشک جنایی که آخرین کارشناس تیم دفاعی بود، دامر را مبتلا به نکروفیلیا، اختلال شخصیت مرزی، اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، اعتیاد به الکل و روانپریشی تشخیص داد.[۲۶۹][۲۷۰][۲۷۱]
در ۸ فوریه، فرد فاسدل[اط] به نمایندگی از دادستان شهادت داد.[۲۷۲] فاسدل باور داشت که دامر در زمان ارتکاب قتل، بیماری روانی داشته، اما از منظر قانونی مجنون نبوده است. او دامر را فردی حسابگر، زیرک و حیلهگر توصیف کرد که میتوانست درست را از نادرست تشخیص دهد و اظهار کرد که دامر توانایی کنترل بر اعمالش را داشته است، اما به گفتهٔ خود، شهوتش بر اخلاقیاتش چیره شده بود.[۲۷۳][۲۷۴] اگرچه فاسدل دامر را مبتلا به چند پارافیلیا از جمله نکروفیلیا تشخیص داد، نتیجهگیری او این بود که دامر سادیست نیست.[۲۷۳]
روانپزشک جنایی، پارک دیتز،[اظ] دومین و آخرین شاهد از طرف دادستانی بود. دیتز معتقد بود که دامر در زمان ارتکاب جنایاتش، هیچگونه نقص یا بیماری روانی نداشته است، و اظهار داشت که دامر تمام تلاش خود را میکرد تا با قربانیهایش تنها باشد و شاهدی نداشته باشد.[۲۷۵] دیتز توضیح داد که شواهد فراوانی وجود دارد که دامر برای هر قتل از پیش آماده میشده است؛ بنابراین جنایات او تکانشی نبودهاند.[۲۷۶][۲۷۷] گرچه دیتز قبول داشت که ابتلا به یک پارافیلیا چیزی نیست که انتخاب شخص باشد، او باور داشت که این انتخاب شخص است که تسلیم چنین امیالی شود یا نه.[۲۷۵] دیتز معتقد بود که عادت دامر به مست شدن پیش از ارتکاب هر یک از قتلهایش، مدرکی مهم مبنی بر این است که دامر زمانی که مست نیست، بر روی رفتار و اعمال خود کنترل دارد. او معتقد بود که اگر دامر میلی غیرقابل کنترل برای کشتن داشت، مجبور نبود برای غلبه بر خودمهارگری خود الکل بنوشد؛ از دیدگاه او، دامر در حالت عادی ترجیح میداد دست به قتل نزند، بنابراین پیش از قتل الکل مینوشید.[۲۷۸][۲۷۵]
به گفتهٔ دیتز، دامر به شدت با شخصیتهای شرور فیلمهای جنگیر ۳ و بازگشت جدای همذاتپنداری میکرد، بهویژه با میزان قدرتی که این شخصیتها داشتند. او تأثیر این فیلمها را بر روان دامر با اهمیت میدانست و به گفتهٔ او، دامر پیش از جستوجوی قربانی، گهگاه صحنههایی از این فیلمها را تماشا میکرد.[۲۷۹] دیتز، دامر را مبتلا به اختلال سوءمصرف مواد، پارافیلیا و اختلال شخصیت اسکیزوتایپال تشخیص داد.[۲۸۰] از دیدگاه دیتز نیز، دامر سادیست نبود.[۲۸۱]
جورج پالرمو،[اع] روانپزشک جنایی و ساموئل فریدمن،[اغ] روانشناس بالینی، مستقل از تیم دادستانی و تیم دفاعی دربارهٔ دامر شهادت دادند. از دیدگاه پالرمو، انگیزهٔ دامر از قتل، از خشم سرکوب شده در درونش نشأت گرفته بود. به گفتهٔ پالرمو: «او آن مردان را کشت، زیرا میخواست منشأ گرایش همجنسگرایانهٔ خود به آنها را بکشد. با کشتن آنها، او آنچه را که درون خود از آن متنفر بود، میکشت.» پالرمو به گفتهٔ خود، به دامر علاقهمند شده بود، اما او را فردی بسیار حیلهگر توصیف کرد.[۲۸۲] او دامر را مبتلا به یک اختلال شخصیتی مختلط شدید،[۲۸۳] دارای ویژگیهای اختلال شخصیت ضد اجتماعی، اختلال وسواسی-جبری، سادیسم، فتیشیسم، اختلال شخصیت مرزی و نکروفیلیا تشخیص داد؛ اما معتقد بود که دامر از نظر قانونی دارای عقل سلیم است.[۲۸۴]
فریدمن باور داشت که میل و اشتیاق دامر برای داشتن همدم، او را به سوی قتل سوق داده است و معتقد بود که دامر روانپریش نیست. او دامر را «دوستداشتنی، خوشایند، مؤدب، شوخطبع، خوشقیافه و دارای رفتاری جذاب» توصیف کرد، و در ادامه گفت: «او جوانی باهوش بوده و هنوز هم هست.»[۹][۲۸۵] فریدمن، دامر را مبتلا به یک اختلال شخصیتی نابرشمرده، دارای ویژگیهای اختلال شخصیت مرزی، اختلال شخصیت وسواسی جبری و سادیسم تشخیص داد.[۲۸۶]
بحث پایانی
محاکمه دو هفته به طول انجامید.[۱۷۲] در ۱۴ فوریه، وکیل دامر و دادستان، سخنان پایانی خود را به هیئت منصفه ارائه کردند. به هر یک از آن دو اجازه داده شد دو ساعت صحبت کند. جرالد بویل، وکیل مدافع دامر، ابتدا صحبت کرد. بویل در طول سخنانش، بارها به سخنان متخصصان سلامت روان که در دادگاه شهادت داده بودند (که اکثرشان موافق بودند که دامر بیماری روانی دارد)[۲۸۷] اشاره کرد، و اظهار کرد که قتلهای دامر نتیجهٔ بیماری است که ابتلا به آن انتخاب دامر نبوده است.[۲۸۸][۲۸۹] بویل، دامر را فردی بهشدت بیمار و بسیار تنها به تصویر کشید که دیگر نمیتوانست کنترلی روی اعمال خود داشته باشد.[۲۹۰]
پس از سخنان پایانی ۷۵ دقیقهای جرالد بویل، مایکل مککَن[اف] شروع به صحبت کرد. او دامر را مردی عاقل توصیف کرد که بر اعمال خود کنترل کامل داشت.[۲۹۱][۲۸۸] از دیدگاه مککن، دامر فردی حسابگر و فریبکار بود که برای کنترل قربانیانش، آنها را به قتل میرساند و بدن آنها را نگه میداشت تا از آنها برای مدتی طولانیتر لذت جنسی ببرد.[۲۹۲] به گفتهٔ مککن، دامر با اعتراف به جنایاتش اما ادعای دیوانه بودن، به دنبال فرار از مسئولیت جرائم خود بود.[۲۸۸]
محکومیت
در ۱۵ فوریه، رأی دادگاه اعلام شد: دامر در زمان انجام هیچیک از ۱۵ قتلی که برای آنها محاکمه شده بود، از اختلال روانی رنج نمیبرد و دارای عقل سلیم بود؛ اگرچه در تمامی موارد، دو نفر از اعضای هیئت منصفه با این رأی مخالف بودند.[۲۹۳] صدور حکم رسمی تا ۱۷ فوریه به تعویق افتاد. در آن روز، وکیل دامر اعلام کرد که موکلش مایل است صحبت کند. دامر سپس رو به قاضی، بیانیهای که نوشته بود را خواند.[۲۹۴]
دامر در این بیانیه تأکید کرد که پس از دستگیری، هرگز خواهان آزادی نبوده است و آرزوی مرگ خود را دارد. او همچنین اظهار کرد که انگیزهٔ هیچیک از قتلهایش نفرت نبوده است؛ و میداند که هر چیزی که بگوید و انجام دهد، نمیتواند «آسیب وحشتناکی» را که به خانوادههای قربانیانش و شهر میلواکی وارد کرده بود، جبران کند. او در ادامه گفت که پزشکانش معتقدند که اعمال او ناشی از اختلالات روانیاش بوده و آگاهی از این موضوع، به او مقداری آرامش بخشیده است. دامر در ادامه گفت که اگرچه میداند جامعه هرگز او را نخواهد بخشید، امیدوار است خداوند او را ببخشد.[۲۹۵] او بیانیهٔ خود را با این جمله خاتمه داد: «میدانم دوران زندان من وحشتناک خواهد بود، اما به خاطر کارهایی که انجام دادهام مستحق هر چیزی هستم. سپاسگزارم جناب قاضی. من برای رأی شما آماده هستم، که میدانم اشد مجازات خواهد بود و درخواست تخفیف ندارم.»[۲۹۵] دامر سپس به صندلی خود بازگشت تا حکم رسمی صادر شود.[۲۹۶]
دامر برای دو قتل اول، به حبس ابد به علاوهٔ ده سال محکوم شد.[۲۹۷] او برای هر یک از سیزده قتل دیگر، محکوم به حبس ابد به علاوهٔ هفتاد سال شد. مجازات اعدام گزینهای نبود که قاضی بتواند در نظر بگیرد، زیرا مجازات اعدام در ویسکانسین در سال ۱۸۵۳ لغو شده بود.[۲۹۸]
پدر و مادرخواندهٔ دامر پس از شنیدن حکم، درخواست کردند که پیش از انتقال دامر به مؤسسه اصلاحی کلمبیا در پورتیج، اجازهٔ ده دقیقه دیدار خصوصی با او داشته باشند.[۲۹۶] آنها پیش از رفتن دامر، او را به آغوش کشیدند و از او خداحافظی کردند.
دامر سه ماه پس از محکومیت در میلواکی، به اوهایو مسترد شد تا برای قتل نخستین قربانی خود، استیون هیکس، محاکمه شود.[۲۹۹] در یک جلسه دادگاه که فقط ۴۵ دقیقه به طول انجامید،[۳۰۰] دامر اتهامات وارده را پذیرفت و در ۱ مه ۱۹۹۲ به شانزدهمین حبس ابد خود محکوم شد.[۳۰۱]
حبس
پس از صدور حکم، دامر به مؤسسهٔ اصلاحی کلمبیا منتقل شد.[۳۰۲] به دلیل نگرانی که در مورد آسیب رسیدن به دامر در صورت ارتباط با سایر زندانیان وجود داشت، او در اولین سال حبس خود، در زندان انفرادی قرار گرفت. دامر نامههای بسیاری از سراسر جهان دریافت میکرد و همچنین تعدادی از این افراد، برای او پول میفرستادند.[۳۰۳] بنا به درخواست دامر، پس از یک سال حبس انفرادی، او را به واحدی با امنیت کمتر منتقل کردند.[۳۰۴]
دامر مدت کوتاهی پس از اعترافات طولانی خود در سال ۱۹۹۱، از کارآگاه مورفی درخواست کرد که برایش کتاب مقدس بیاورد.[۲۶۱] دامر به گفتهٔ خود، به تدریج خود را وقف مسیحیت کرد و تبدیل به یک مسیحی دوباره متولد شد. او همچنین به اصرار پدرش، کتابهایی دربارهٔ آفرینشگرایی مطالعه کرد.[۳۰۵] در مه ۱۹۹۴، دامر توسط روی رتکلیف،[اق] کشیش کلیسای مسیح، که در ۲۰ آوریل با او ملاقات کرده بود، غسل تعمید داده شد.[۳۰۶][۳۰۷]
رتکلیف پس از غسل تعمید دامر، هر هفته به دیدار او میآمد.[۳۰۶] آنها مرتباً با هم دربارهٔ مرگ صحبت میکردند. رتکلیف بعداً فاش کرد که دامر در ماههای پیش از به قتل رسیدنش، این سؤال را مطرح کرده بود که آیا با ادامه دادن به زندگی، در مقابل خدا مرتکب گناه میشود یا نه.[۳۰۸] دامر در سال ۱۹۹۴ در مصاحبهای با استون فیلیپس در دیتلاین انبیسی، با اشاره به جنایات خود اظهار کرد: «اگر شخصی باور نداشته باشد خدایی وجود دارد که باید در برابر او پاسخگو باشد، پس چه فایدهای دارد که تلاش کند رفتار خود را اصلاح کند تا آن را در محدودهٔ قابل پذیرش نگه دارد؟ به هر حال این طرز فکر من بود.»[۳۰۹]
در ۳ ژوئیه ۱۹۹۴، یکی از زندانیان به نام اوسوالدو دوروتی، درحالی که دامر پس از پایان مراسم هفتگی کلیسا، در عبادتگاه زندان نشسته بود، تلاش کرد گلوی دامر را با تیغی که در یک مسواک جاسازی کرده بود، ببرد.[۳۱۰][۳۱۱] دامر دچار جراحات سطحی شد و آسیب جدی ندید.[۳۱۲] به گفتهٔ خانوادهٔ دامر، او مدتها آمادهٔ مرگ بود و هر اتفاقی را که ممکن بود در زندان برایش رخ دهد، پذیرفته بود. علاوه بر پدر و مادرخواندهٔ دامر، مادرش، جویس، نیز شروع به برقراری ارتباط با او بهطور منظم کرد. دامر پیش از دستگیری، آخرین بار با او در کریسمس ۱۹۸۳ ملاقات کرده بود.[۷۶] جویس به گفتهٔ خود، هر زمان که در تماسهای هفتگیاش با دامر، نسبت به سلامت جسمی او ابراز نگرانی میکرد، دامر اینگونه پاسخ میداد: «مهم نیست، مامان. اهمیتی نمیدهم که اتفاقی برایم بیفتد.»[۳۰۸]
مرگ
در صبح ۲۸ نوامبر ۱۹۹۴، دامر سلول خود را ترک کرد تا سالن ورزشی زندان را تمیز کند. دو زندانی دیگر، به نامهای جسی اندرسون و کریستوفر اسکارور، او را همراهی کردند. این سه نفر تقریباً ۲۰ دقیقه بدون نظارت در باشگاه بودند. حدود ساعت ۸:۱۰ صبح،[۳۱۳] دامر در کف حمام باشگاه، درحالی که دچار جراحاتی شدید در ناحیهٔ سر شده بود، پیدا شد؛[۴] او با یک میلهٔ فلزی ۲۰ اینچی (۵۱ سانتیمتری)، به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود.[۳۱۳] همچنین سر او بارها به دیوار کوبیده شده بود.[۳۰۴] در آن زمان، دامر هنوز زنده بود و سریعاً به بیمارستانی نزدیک منتقل شد، اما یک ساعت بعد اعلام شد که او مرده است. اندرسون نیز با همان میله مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. او دو روز بعد بر اثر جراحات درگذشت.[۳۰۸][۳۱۴]
اسکارور که به دلیل قتلی که در سال ۱۹۹۰ مرتکب شده بود، محکوم به حبس ابد شده بود، به مقامات گفت که ابتدا در حالی که دامر در حال تمیز کردن رختکن کارکنان بود، با میلهای فلزی به او حمله کرد؛ سپس به سراغ اندرسون که در حال تمیز کردن اتاق رختکن زندانیان بود، رفت. به گفتهٔ اسکارور، دامر هنگامی که اسکارور در حال ضرب و شتم او بود، هیچ سر و صدایی نکرد. اسکارور، که مبتلا به اسکیزوفرنی بود، بلافاصله پس از حمله به آنها، به سلول خود بازگشت و به نگهبان زندان گفت: «خدا به من گفت این کار را بکنم. جسی اندرسون و جفری دامر مردهاند.»[۳۰۴][۳۱۵][۳۱۶] او به گفتهٔ خود، این حملات را از پیش برنامهریزی نکرده بود؛[۳۱۷] گرچه بعداً به بازرسان فاش کرد که میلهٔ آهنی ۲۰ اینچی را که از آن برای کشتن دامر و اندرسون استفاده کرده بود، مدت کوتاهی پیش از قتل آنها، در لباسش پنهان کرده بود.[۳۱۶]
جویس، مادر دامر، پس از پی بردن به مرگ پسرش، با عصبانیت به رسانهها پاسخ داد: «الان همه خوشحال هستند؟ حالا که او کشته شده است، آیا این برای همه کافی است؟»[۳۱۸] واکنش خانوادههای قربانیان دامر با هم متفاوت بود: برخی این خبر را جشن گرفتند، در حالی که برخی دیگر غمگین شدند. کاترین لیسی، مادر الیور لیسی، گفت: «درد ما اکنون بدتر شده است، زیرا او دیگر مانند ما رنج نمیکشد.»[۱۷۵] دادستان ناحیه، هشدار داد که اسکارور نباید در دیدگاه مردم به قهرمانی عامی تبدیل شود، چرا که «مرگ دامر، همچنان قتل است.»[۳۰۸] در ۱۵ مه ۱۹۹۵، اسکارور برای قتل دامر و اندرسون، به دو حبس ابد دیگر محکوم شد.[۵]
دامر در وصیتنامهٔ خود گفته بود که مایل است جسدش سوزانده شود.[۳۱۹] در سپتامبر ۱۹۹۵، جسد دامر سوزانده شد و خاکستر او میان والدینش تقسیم شد.[۳۲۰] پدر و مادر دامر، بر سر اینکه از مغز دامر برای تحقیقات پزشکی استفاده شود یا نه، اختلاف داشتند؛ بنابراین مغز او در ابتدا نگه داشته شد، اما بعداً در دسامبر ۱۹۹۵ سوزانده شد.[۳۲۱][۳۲۲]
عواقب
در ۵ اوت ۱۹۹۱، زمانی که ماهیت و مقیاس جنایات دامر به تازگی آشکار شده بود، بیش از ۴۰۰ نفر در مراسم شمعافروزی برای التیام جامعهٔ میلواکی شرکت کردند.[۳۲۳] رهبران جامعه و اعضای خانوادهٔ تعدادی از قربانیان دامر در این مراسم حضور داشتند. برگزارکنندگان این مراسم، هدف آن را قادر ساختن مردم میلواکی به اشتراک گذاری احساس درد و خشم خود در مورد آنچه رخ داده است، اعلام کردند.[۱۲]
دامر جنایات خود را در زمان تشدید تنش نژادی در میلواکی انجام داده بود. والتر فارل، استاد اجتماعپژوهیدانشگاه ویسکانسین-میلواکی، بعداً اظهار داشت که روابط نژادی در این شهر در زمان دستگیری دامر «نزدیک به یک دهه در وضعیت نامناسبی قرار داشته است». فارل در مصاحبهای که در اوت ۱۹۹۱ با کریستیان ساینس مانیتور داشت، اظهار کرد که اخبار قتلها، و همچنین رفتار و اقدامات جان بالسرزک و جوزف گبریش، افسران پلیس میلواکی، در رابطه با کانرک سینتاسومفون، قربانی ۱۴ سالهٔ لائوسی دامر، تنشهای نژادی را در شهر تشدید و برجسته کرده است.[۳۲۴]
جامعهٔ همجنسگرایان میلواکی در زمان قتلهای دامر عموماً ماهیت زیرزمینی داشت و بسیاری از مردان همجنسگرا از نام مستعار استفاده میکردند.[۳۲۵] پس از آشکاری جنایات دامر، بسیاری از اعضای جامعهٔ همجنسگرایان شهر، نسبت به دیگران دچار ترس و بیاعتمادی شده بودند؛ اما این وضعیت کوتاه مدت بود. با پیشرفت دههٔ ۱۹۹۰، استفاده از نام مستعار در میان اعضای جامعهٔ همجنسگرایان میلواکی کمتر شد.[۳۲۵]
ساختمان آکسفورد، مکانی که دامر در آن دوازده تن از قربانیان خود را کشته بود، در نوامبر ۱۹۹۲ تخریب شد.[۳۲۶] داراییهای دامر به خانوادههای یازده نفر از قربانیان او که برای جبران خسارت شکایت کرده بودند، تعلق گرفت. در سال ۱۹۹۶، توماس جیکوبسن، وکیلی که وکالت هشت خانواده را به عهده داشت، خبر داد که داراییهای دامر قرار است به مزایده گذاشته شود. اگرچه بستگان قربانیان اعلام کردند که انگیزهٔ آنها مالی نبوده است، این اعلامیه باعث برانگیختن جنجال شد.[۳۲۷][۳۲۸] یک گروه مدنی در تلاش برای جمعآوری بودجه برای خرید و نابودی بسیاری از داراییهای دامر، به سرعت تأسیس شد. این گروه ۴۰۷۲۲۵ دلار برای خرید داراییهای دامر متعهد شد. پنج خانواده از هشت خانوادهای که وکالتشان به عهدهٔ جیکوبسن بود، با این شرایط موافقت کردند؛ به این ترتیب داراییهای دامر تخریب و در یک محل دفن زبالهٔ نامعلوم در ایلینوی دفن شد.[۳۲۹]
در سال ۱۹۹۴، لایونل دامر کتابی به نام داستان یک پدر منتشر کرد و بخشی از درآمد حاصل از کتاب خود را به خانوادهٔ قربانیان اهدا کرد. اکثر خانوادهها از لایونل و شری دامر حمایت میکردند؛ گرچه سه خانواده از لایونل شکایت کردند: دو خانواده به دلیل استفاده از نامهایشان در کتاب بدون کسب رضایت قبلی،[۳۳۰] و خانوادهٔ استیون هیکس از لایونل، شری، و جویس به علت کوتاهی در نقششان به عنوان والدین شکایت کردند.[۳۳۱]
جویس فلینت در ۲۷ نوامبر ۲۰۰۰ بر اثر سرطان درگذشت. او پیش از مرگش، حداقل یک بار اقدام به خودکشی کرده بود.[۳۳۲] برادر کوچکتر دامر، دیوید، نام خانوادگی خود را تغییر داد و در حال حاضر به صورت ناشناس زندگی میکند.[۳۳۳]
لایونل تا زمان مرگ همسر دومش، شری، در ژانویه ۲۰۲۳، با او زندگی کرد.[۳۳۴] وی در ۵ دسامبر ۲۰۲۳ به مرگ طبیعی درگذشت.[۳۳۵] آنها از تغییر نام خانوادگی خود خودداری کردند و اظهار کردند که علیرغم جنایات دامر، همچنان او را دوست دارند.[۳۳۶]
مقتولان جفری دامر
نام
سن
زمان مرگ
استیون هیکس
۱۹
ژوئن ۱۹۷۸
استیون تومی
۲۵
سپتامبر ۱۹۸۷
جیمز داکستیتر
۱۴ (کم سنترین مقتول جفری دامر)
۱۷ ژانویه ۱۹۸۸
ریچارد گوررو
۲۳
مارس ۱۹۸۸
آنتونی سیرز
۲۴
مارس ۱۹۸۹
ریموند اسمیت
۳۳ (مسنترین مقتول جفری دامر)
مه ۱۹۹۰
ادوارد اسمیت
۲۷
ژوئن ۱۹۹۰
ارنست میلر
۲۲
سپتامبر ۱۹۹۰
دیوید توماس
۲۳
سپتامبر ۱۹۹۰
کورتیس استراتر
۱۷
فوریه ۱۹۹۱
ارول لیندزی
۱۹
آوریل ۱۹۹۱
آنتونی هیوز
۳۱
۲۴ مه ۱۹۹۱
کانرک سینتاسومفون
۱۴ (کم سنترین مقتول جفری دامر)
۲۷ مه ۱۹۹۱
مت ترنر
۲۰
۳۰ ژوئن ۱۹۹۱
جرمیا واینبرگر
۲۳
۷ ژوئیه ۱۹۹۱
الیور لیسی
۲۴
۱۵ ژوئیه ۱۹۹۱
جوزف بردهافت
۲۵
۱۹ ژوئیه ۱۹۹۱
مقتولان وی که همه مرد بودند، بعد از کشته شدن مورد تجاوز قرار میگرفتند. سپس او جسد آنها را تکهتکه میکرد و بخشهایی از بدنشان را در فریزر و یخچالش قرار میداد. زمانیکه مأموران پلیس به محل زندگی وی رفتند، در آنجا بشکهای پر از اسید دیدند که درون آن سه تنهٔ انسان بود. او اکثر قتلهای خود را در آپارتمان ۲۱۳ در «ساختمان آکسفورد» انجام داد. این ساختمان که در شهر میلواکی ایالت ویسکانسین قرار داشت، سرانجام در نوامبر ۱۹۹۲ بهطور کامل تخریب شد.[۳۳۷]
فیلمهای سینمایی و سریال تلویزیونی
زندگی مخفی: جفری دامر (به انگلیسی: The Secret Life: Jeffrey Dahmer) در سال ۱۹۹۳ منتشر شد و کارل کرو در آن در نقش جف دامر بازی میکند.[۳۳۸]
فیلم زندگینامهای دامر (به انگلیسی: Dahmer) در سال ۲۰۰۲ منتشر شد. در این فیلم جرمی رنر در نقش دامر و بروس دیویسن در نقش پدر دامر، لایونل، بازی میکند.[۳۳۹]
بزرگ کردن جفری دامر (به انگلیسی: Raising Jeffrey Dahmer) در سال ۲۰۰۶ منتشر شد. این فیلم حول واکنشهای والدین دامر پس از دستگیری او در سال ۱۹۹۱ میچرخد.[۳۴۰]
↑"Did Dahmer Have One More Victim?". The Milwaukee Channel. February 1, 2007. Archived from the original on February 22, 2012. Retrieved February 5, 2007.{{cite web}}: نگهداری یادکرد:پیوند نامناسب (link)
↑"Limelight". Medicine at Michigan. 11 (1). Spring 2009. Archived from the original on August 21, 2010. Retrieved July 22, 2016.{{cite journal}}: نگهداری یادکرد:پیوند نامناسب (link)
↑Sherrill, Martha (August 7, 1991). "City in The Grip of Fear". Washington Post. Archived from the original on November 14, 2017. Retrieved November 13, 2017.
Backderf, Derf (2012). My Friend Dahmer: A Graphic Novel. Abrams. ISBN978-1419702174.
Campbell, Duncan (ed.). "Murder in Mind – Jeffrey Dahmer the Milwaukee serial killer". Murder in Mind. London, England: Marshall Cavendish (5). ISSN1364-5803.
Fido, Martin (1995). Twentieth-Century Murder. London: Bracken. ISBN978-1-858-91390-2.
Gadd, David; Jefferson, Tony (2007). Psychosocial Criminology: An Introduction. London: Sage Publishing. ISBN978-1-446-23482-2.
Giannangelo, Stephen J. (2012). Real-Life Monsters: A Psychological Examination of the Serial Murderer. Santa Barbara, California: ABC-CLIO. ISBN978-0-313-39784-4.
Klotsche, Charles (1995). The Silent Victims: The Aftermath of Failed Children on Their Mothers' Lives. Los Angeles: Pan American Press. ISBN978-0967389028.
MacDonald, Alzena (2013). Murders and Acquisitions: Representations of the Serial Killer in Popular Culture. New York: Bloomsbury Books. ISBN978-1-441-17702-5.
Ratcliff, Roy; Adams, Lindy (2006). Dark Journey, Deep Grace: Jeffrey Dahmer's Story of Faith. Abilene, Texas: Leafwood Publishing. ISBN978-0-9767790-2-5.
Schwartz, Anne E. (2011). The Man Who Could Not Kill Enough. iUniverse. ISBN978-1462062690.
Schwartz, Anne E. (2021). Monster: The True Story of the Jeffrey Dahmer Murders. Sterling Publishing Company. ISBN978-1454944133.
Sharrett, Christopher (1999). Mythologies of Violence in Postmodern Media. Detroit: Wayne State University Press. ISBN978-0814327425.
Toushin, Steven (2006). The Destruction of the Moral Fabric of America. London: Wells Street Publishing. ISBN978-1-884-76004-4.{{cite book}}: نگهداری CS1: پیشفرض تکرار ref (link)
This article is about the non-metropolitan district in the Midlands of England. For the associated constituency of the UK Parliament, see Amber Valley (UK Parliament constituency). For the community in Canada, see Amber Valley, Alberta. Non-metropolitan district and borough in EnglandBorough of Amber ValleyNon-metropolitan district and boroughRipley, the administrative centre of Amber Valley and the second largest settlement in the boroughShown within DerbyshireSovereign stateUnited KingdomCo...
BloomTypeSubsidiaryIndustryRetailFounded2004Defunct2012FateConverted to Food LionHeadquartersSalisbury, North Carolina, U.S.Key peopleRichard Hagen, presidentProductsGroceriesParentFood LionWebsiteshopbloom.com Bloom store in Accokeek, MarylandBloom was a chain of mid-grade American grocery stores operated by Food Lion established in 2004. The parent company of Food Lion, The Delhaize Group, announced in January 2012 that it was discontinuing the Bloom brand. Bloom's headquarters were in Sali...
Countries by birth rate This article includes two versions of the list of countries by crude birth rate. Methodology Crude birth rate refers to the number of births over a given period divided by the person-years lived by the population over that period. It is expressed as number of births per 1,000 population. The article lists 233 countries and territories in crude birth rate. The first list is provided by Population Reference Bureau.[1] The second list is based on CIA World Factboo...
Seth MacFarlane, 2012 Seth Woodbury MacFarlane (* 26. Oktober 1973 in Kent, Connecticut) ist ein US-amerikanischer Schauspieler, Synchronsprecher, Drehbuchautor, Komiker, Filmproduzent, Regisseur, Moderator und Sänger. Er ist der Schöpfer der Zeichentrick-Serien Family Guy, American Dad und The Cleveland Show sowie der Science-Fiction-Serie The Orville. Als Schauspieler hatte er mehrere Rollen in Film- und Fernsehproduktionen. Für seine Synchronisierung des Stewie Griffin erhielt er 2006 d...
21st-century total solar eclipseقالب:SHORTDESC:21st-century total solar eclipseكسوف الشمس 8 أبريل 2005جزئي من Naiguatá, فنزويلاخريطةنوع الكسوفطبيعةHybridغاما-0.3473الحجم1.0074الكسوف الأقصىالمدة الزمنية42 ثانية (0 د 42 ث)إحداثيات10°36′S 119°00′W / 10.6°S 119°W / -10.6; -119أكبر عرض27 كـم (17 ميل)الأوقات (UTC)أعظم ك...
Dalam artikel ini, nama keluarganya adalah Lee. Lee Hwi-jae (이휘재)LahirLee Young-jae29 Desember 1972 (umur 50)Mungyeong County, North Gyeongsang Province, South KoreaAlmamaterSeoul Institute of the ArtsPekerjaanPemeranPembawa acaraPenyanyiPelawakTahun aktif1992–sekarangAgenCube Entertainment[1][2]Suami/istriMoon Jung-won (문정원) (m. 2010)[3][4]AnakLee Seojun, Lee SeoeonOrang tuaLee Gang-il (이강일) (bapak)K...
Alex RawlingsAlex RawlingsLahir1991London, Britania RayaAlmamaterUniversitas OxfordKarier ilmiahBidangBahasa Alex Rawlings adalah seorang poliglot berdarah Inggris-Yunani[1] yang dapat menuturkan paling tidak lima belas bahasa, yaitu bahasa Inggris, Yunani, Jerman, Rusia, Afrikaans, Catalunya, Belanda, Spanyol, Prancis, Italia, Portugis, Ibrani, Hungaria, Serbia, dan Yiddish. Ia dilahirkan di kota London pada tahun 1991. Ibunya memiliki latar belakang setengah Yunani.[2] Ia be...
PSPS RiauNama lengkapPersatuan Sepak bola Pekanbaru dan Sekitar RiauJulukanAskar BertuahBerdiri1 Januari 1955StadionStadion Utama Riau Pekanbaru Riau, Indonesia(Kapasitas: 44.000)CEO Effendi SyahputraPelatih Ridwan SaragihAsisten Pelatih Basri BadussalamLigaLIGA 2Kelompok suporter Asykar Theking Laskar Tabano PSPS Riau singkatan dari Persatuan Sepak Bola Pekanbaru dan Sekitar Riau (dahulu dikenal dengan nama PSPS Pekanbaru) adalah klub sepak bola kebanggaan kota Pekanbaru, Riau. Pada musim ko...
Part of a series onDiscrimination Forms Institutional Structural Attributes Age Caste Class Dialect Disability Genetic Hair texture Height Language Looks Mental disorder Race / Ethnicity Skin color Scientific racism Rank Sex Sexual orientation Species Size Viewpoint Social Arophobia Acephobia Adultism Anti-albinism Anti-autism Anti-homelessness Anti-drug addicts Anti-intellectualism Anti-intersex Anti-left handedness Anti-Masonry Antisemitism Aporophobia Audism Biphobia Clannism Cron...
Nota: Este artigo é sobre canções que Lennon gravou como artista solo. Para canções que ele gravou com os Beatles, veja Lista de canções gravadas por The Beatles. Yoko Ono e John Lennon durante apresentação em dezembro de 1971 Esta é uma lista de canções gravadas por John Lennon (1940–1980), um músico britânico que ganhou destaque como membro dos Beatles. Sua parceria de composição com o colega de banda Paul McCartney foi uma das mais célebres da história da mús...
1988 Indian filmKhoon Bhari MaangTheatrical-release posterDirected byRakesh RoshanWritten by Mohan Kaul Ravi Kapoor Produced byRakesh RoshanStarring Rekha Kabir Bedi Sonu Walia Shatrughan Sinha Kader Khan CinematographyPushpal DuttaEdited bySanjay VermaMusic byRajesh RoshanDistributed byFilmkraft ProductionsRelease date 12 August 1988 (1988-08-12) Running time146 minutesCountryIndiaLanguageHindi Khoon Bhari Maang (transl. Blood in the hairline) is a 1988 Indian Hindi-lang...
2008 video gameBlue Dragon PlusBox artDeveloper(s)feelplusBrownie Brown[2][a]Publisher(s)JP: AQ InteractiveNA/PAL: UTV Ignition EntertainmentDirector(s)Takeo ŌinProducer(s)Shinichi KameokaDesigner(s)Makoto SuzukiProgrammer(s)Masaki AikyoArtist(s)Akira ToriyamaWriter(s)Hironobu SakaguchiComposer(s)Nobuo UematsuSeriesBlue DragonPlatform(s)Nintendo DSReleaseJP: September 4, 2008ITA: February 3, 2009NA: February 24, 2009[1]FRA: March 26, 2009AU: March 27, 2009UK: April 3,...
Hạt Kajiado— Hạt — Hạt KajiadoQuốc gia KenyaTỉnhtỉnh Rift ValleyHạt lỵKajiadoThủ phủKajiado Diện tích • Tổng cộng8,457 mi2 (21.903 km2)Dân số (24 tháng 8 năm 1999) • Tổng cộng406.054Múi giờEAT (UTC+3)Mã ISO 3166KE-10 Hạt Kajiado là một hạt thuộc tỉnh Rift Valley ở Kenya. Theo điều tra dân số ngày 24 tháng 8 năm 1999, hạt này c...
Corner of Main & Center streets during the festival The Lexington Barbecue Festival is a one-day food festival held each October in Lexington, North Carolina, the Barbecue Capital of the World.[1] Each year it attracts as many as 200,000 visitors[2] to the uptown Lexington area to sample the different foods from up to 20 different area restaurants, dozens of visiting food vendors, and hundreds of other vendors. The annual event is listed in the book 1000 Places to See in t...
National monument in Quezon City, Philippines Tandang Sora National ShrineDambana ni Melchora Tandang Sora AquinoLocationBanlat Road, Quezon City, Metro Manila, PhilippinesTypeMemorialCompletion date2008Dedicated toMelchora AquinoArea1,000 m2 (11,000 sq ft)Operated byQuezon City GovernmentDesignationNational Shrine The Tandang Sora National Shrine (Filipino: Dambana ni Melchora (Tandang Sora) Aquino) is a national monument and memorial park in Quezon City, Metro ...
Questa voce sull'argomento hockeisti su ghiaccio statunitensi è solo un abbozzo. Contribuisci a migliorarla secondo le convenzioni di Wikipedia. Jimmy Howard Howard con la maglia dei Detroit Red Wings Nazionalità Stati Uniti Altezza 183 cm Peso 95 kg Hockey su ghiaccio Ruolo Portiere Presa Sinistra Termine carriera 2021 Carriera Periodo Squadra PG G A Pt Giovanili 2001-2002 USA Hockey NTDP 35 0 0 0 2002-2005 Maine Black Bears 82 0 2 2 Squadre di club0 2005-2020 ...
Mountain range in China 30°30′0″N 94°30′00″E / 30.50000°N 94.50000°E / 30.50000; 94.50000 Nyenchen Tanglha MountainsThe Nyainqêntanglha Mountains viewed from the Qinghai–Tibet RailwayHighest pointPeakMount Nyenchen Tanglha, Damxung County, LhasaElevation7,162 m (23,497 ft)DimensionsLength700 km (430 mi)GeographyCountryChinaRegionTibet Autonomous Region Nyenchen Tanglha MountainsChinese nameChinese念青唐古拉山Transcripti...
1893 painting by Edvard Munch For other uses, see The Scream (disambiguation). The ScreamNorwegian: Skrik, German: Der Schrei der NaturArtistEdvard MunchYear1893TypeOil, tempera, pastel and crayon on cardboardMovementProto-ExpressionismDimensions91 cm × 73.5 cm (36 in × 28.9 in)LocationNational Gallery and Munch Museum, Oslo, Norway The Scream is a composition created by Norwegian artist Edvard Munch in 1893. The Norwegian name of the piece is Skrik...